آچارفرانسه گردان
ابوالفضل دهقان، یکی از نیروهای لشکر ۱۷ علیابن ابیطالب (ع) در دوران دفاع مقدس بود که خاطرات خواندنی از همرزمانش دارد. یکی از خاطرات او مربوط به شهید «سیدحسن مقیمی» است. خبرگزاری فارس این خاطره را اینطور نقل کرده که: «یکی از نیروهای پرانرژی و خوش اخلاق و همه فن حریف در گردانهای رزمی لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) شهید «سیدحسن مقیمی» بود. به قدری خوشفکر و کاربلد بود که میتوان گفت آچار فرانسه گردان بود. خاطرات طنز زیادی از سید در اذهان بچههای لشکر به جا مانده است. از هر چادر و کانکسی که صدای خنده و قهقهه رزمندگان بلند میشد، میفهمیدیم که سید در آن کانکس است. هر مسئولیتی به سیدحسن محول میشد، به نحو احسن و با تمام توان انجامش میداد. یادم است در مقطعی سیدحسن مسئول تدارکات یکی از گروهانهای گردان امام سجاد (ع) بود. سید موقع توزیع غذا با صدای بلند اعلام میکرد و میگفت: «دستهها بیان ناهار ببرن» که از هر دسته دو نفر برای تحویل غذا میرفتند. اتاق تدارکات به واسطه اخلاق خوب و حسنه سیدحسن همیشه شلوغ بود و شده بود پاتوق مسئولین دستههای گردان! بعضی وقتها که اتاق تدارکات خیلی شلوغ میشد و سید نمیتوانست به کارش برسد، فریاد میزد: دستهها دستهها بیایند مسئول دستهشان را ببرند! آن موقع بود که بچهها از اتاق تدارکات پراکنده میشدند. «سیدحسن مقیمی» در عملیات «کربلای ۴» به شهادت رسید. این شهید در وصیتنامهاش خطاب به پدر و مادر و خواهر و برادرش نوشته بود: اگر شهادت نصیب من شد، برایم گریه نکنید چون ناراحتی شما سبب شادی دل دشمن داخلی و خارجی میشود. فقط خواسته من این است امام را تنها نگذارید و پشتیبان این انقلاب باشید. خواهرانم حجابتان را حفظ کنید؛ زینبوار زندگی کنید و زینبوار مبارزه کنید. به دوستان و خویشان بگویید مرا حلال کنند و خودسازی را فراموش نکنند.»
تو که شهیدبشو نبودی!
درست است که جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران دشواریهای فراوان داشت اما در آن میان کسانی هم بودند که با اندکی شوخی و خنده به رزمندهها روحیه میدادند. سید مکارم موسوی، یکی از رزمندههای ۱۴ ساله گردان تخریب از لشکر ۱۷ علیابن ابیطالب (ع) بود. خبرگزاری فارس، خاطرهای از او درباره سر به سر گذاشتن رزمندهها آورده که خواندنی است:
«آشنایی من با شهید «علی چهرقانی» به پاییز سال ۶۵ و زمان اعزام به دوره آموزشی پادگان قدس و بعد از آن تیپ ۱۰ محرم برمیگردد. یکی از خصوصیات اخلاقی علی این بود که او ضمن آرام بودن، شوخ طبعی خاص خودش را داشت و خیلی دلنشین بود. یک شب عراقیها حمله کردند. ما در سنگر خودمان نبودیم و کاتیوشای بعثیها درست جلوی سنگرمان خورد. همان شب چند نفر از بچهها از موقعیت ما جای دیگری رفته بودند و قرار بود، صبح به سنگر ما برگردند. علی چهرقانی با همان شوخطبعیای که داشت، گفت: «الان قراره بچهها به سنگر برگردند. بیایید آنها را اذیت کنیم» باهم نقشه کشیدیم که من جایی پنهان شوم و زمانی که بچهها آمدند، علی به آنها بگوید: مکارم شهید شده! بچهها آمدند و زمانی که اوضاع بهم ریخته سنگر را دیدند، سراغ من را گرفتند. علی هم شروع به گریه و زاری کرد و گفت: «دیشب در حمله عراقیها مکارم شهید شد!» بچهها باورشان شده بود و به خاطر شهادت من گریه کردند. بعد از چند دقیقه من خودم را نشانشان دادم. یکی از بچهها که به او میگفتیم، ابراهیم اژدر [او بچه روستای اطراف جعفریه بود و در والفجر۱۰ جانباز شد] خیلی صاف و ساده بود. او بعد از دیدن من حسابی جا خورد و علی را به باد کتک گرفت. خلاصه با کلی دردسر علی را از زیر دستش خارج کردیم. جالب این بود که علی در تمام مدتی که زیر مشتهای اژدر بود، با تمام وجود میخندید. بعد از این ماجرا علی به من گفت: مسخره! تو که شهیدبشو نبودی، چرا منو به کتک دادی؟!»
ما اینطوری با اسیر عراقی رفتار میکردیم
اباصلت بیات، عکاس دفاع مقدس میگوید: «رزمندهها در عملیات شکست حصر آبادان، حدود ۳ هزار نظامی عراقی را به اسارت گرفتند. رفتار ما با اسرای عراقی و رفتار بعثیها با اسرای ما اصلا قابل مقایسه نبود.» به گزارش فارس، آنچه از خاطرات اسرای دفاع مقدس میشنویم و میخوانیم، آغاز اسارت رزمندگان ما، آغاز شکنجهها و تشنگی و گرسنگی بود و گاهی بعثیها به قدری اسرای ایرانی را شکنجه میکردند که این اسرا در غربت به شهادت میرسیدند. بیات که از عکاسان دوران دفاع مقدس است، در یکی از سوژههای عکاسی، سراغ اسرای عراقی رفته است که لحظههای نخست اسارتشان بوده و رزمندگان ایرانی به آنها آب میدهند. او در گفتوگویی با فارس عنوان کرده: «یکی از مناطقی که در اوایل جنگ حضور داشتم، آبادان بود. رزمندهها توانسته بودند، حصر آبادان را بشکنند و حدود ۳ هزار نظامی عراقی را در این عملیات به اسارت بگیرند. همان طور که در این عکس میبینیم، نظامیان اسیر عراقی به شدت تشنه هستند و رزمنده ایرانی دارد به آنها آب میدهد. رزمندههای ایرانی حتی دست این اسرا را با نخ بستهاند؛ در حالی که دست نیروهای ایرانی توسط صدامیها با سیم تلفن صحرایی بسته میشد. در اینجا ما آن تعداد از نیروهای عراقی را که مسنتر بودند، مورد احترام قرار میدادیم. در مقابل، بعثیها مجروحین و اسیران سالخورده ما را میکشتند.»