من چند روز فعالانه، توتون، پيپ و سيگار در كليساها و بيمارستانها توزيع كردم. در آنجا بوى توتونى كه صدها مرد استعمال مىكردند ارزش زيادى داشت، زيرا بوى زننده ناشى از ازدحام بيماران در ساختمانهاى گرمِ خفقان آور را از بين مىبرد. ذخاير توتون برسيا خيلى زود تمام شد و بايد مقدار بيشترى از ميلان آورده مىشد. فقط توتون مىتوانست وحشت مجروحان را قبل از قطع عضو كاهش دهد. خيلى از آنها عمل جراحى را با پيپى در دهان تحمل مىكردند و عدهاى هم در حالى كه هنوز درحال سيگار كشيدن بودند از دنيا مىرفتند.
يكى از ساكنين شريف برسيا، آقاى كارلوبورگتى، خيلى مهربان بود و مرا با كالسكهاش به بيمارستانهاى مختلف شهر مىرساند و در تقسيم هديههاى توتون به من كمك مىكرد.
توتون توسط يك تاجر در هزاران بسته كوچك كاغذى بستهبندى مىشد كه سربازان داوطلبانه سبدهاى بزرگحاوى آن را حمل مىكردند. هر جا مىرفتم مشتاقانه مورد استقبال قرار مىگرفتم. فقط يك دكتر اهل لمباردى به نام كنت كالينى اجازه نداد در بيمارستان ارتشى سن لوكا كه مسئوليت آن را به عهده داشت استفاده از سيگار رواج پيدا كند و اين ضربه ناراحتكنندهاى بود براى بيماران بيچارهاى كه نگاههاى حريصانهشان را به سبدهاى توتون جلوى در دوخته بودند.
ادامه دارد...