کتاب «گنجینه رنج»، خاطرات بانوی نویسنده اهل آبادان رضیه غبیشی از روزهای جنگ تحمیلی است، روزهایی دشوار که با ایستادگی مردم و رزمندگان و شکست حصر آبادان و بازپسگیری خرمشهر به پایان رسید و مردم ما حتی یک وجب از خاک کشورشان را از دست ندادند. آنچه در ادامه خواهید خواند، بخشهایی از این کتاب به انتخاب خبرگزاری «تسنیم» است یا به تعبیر دیگر، روایتهایی معتبر از روزهای دفاع مقدس.
حمله به دکه روزنامهفروشی!
عادت داشتم اول اخبار را گوش کنم و بعد بیرون بروم سوار تاکسی شدم. تا به سپاه بروم هر روز این مسیر را چهار بار میرفتم و برمیگشتم و هر روز شاهد اتفاقی بودم عجیبوغریب. چند روز پیش نزدیک پارک، سر بازارچه، منافقین به دکه روزنامهفروشی که صاحبش حزباللهی بود، حمله کردند و کوکتل مولوتفی توی دکه انداختند. دختربچه صاحب دکه که روی زمین خوابیده بود، در میان شعلههای آتش جزغاله شد. چندی قبل هم خبردار شدم اسماعیل موحد یکی از پاسدارها که شوهر مهین سیاحی یکی از فامیلهای دور ما بود، به دست همین منافقین در مقابل چشم زنش شهید شده بود. با تعدادی عکس جبهه و جنگ از ساختمان تبلیغات بیرون آمدم. قبل از رفتن به بیمارستان به خانواده فقیر جنگزدهای سر زدم. کمی پول به پیرزنی که با آنها زندگی میکرد، دادم.
خوشحالی مردم دیدنی بود
به دنبال شکستی که به نیروهای بعثی وارد شده بود دشمن مواضعش را از بیابانهای اطراف آبادان به سمت غرب رودخانه کارون منتقل کرده بود و محاصره یک ساله آبادان به بهای خون بهترین رزمندگان و دوستان منصور شکسته شده بود. لباس پوشیدم و از خانه بیرون آمدم. هیجان و خوشحالی جنگزدگان فضای شهر و خیابانهای ماهشهر را پر کرده بود. همه به قسمت خروجی شهر و جاده کمربندی میرفتند. آنجا که پایگاه نظامی و سولههای بزرگی قرار داشت به بیمارستان مصدق رسیدم جلوی بیمارستان شلوغ بود زخمیها را مرتب به داخل بیمارستان منتقل میکردند هرکس چیزی میگفت. یکی داد زد: «اسیرها رو دارن میآرن تو جاده کمربندی بیرون شهر.» تند راه رفتن سختم بود. به هر زحمت خودم را به جاده کمربندی رساندم. مردم داد میزدند: «اسیرها رو آوردن!» به چشم خودم دیدم اسرای زیادی را با صفی به طرف سوله بزرگی که آنجا بود میبردند؛ در حالی که همه با زیرپیراهن بودند و دستهایشان را بالای سر گذاشته بودند و «الموت صدام» میگفتند، ماشینها بوق میزدند، مردم سوت و کف میزدند و شادیشان دیدنی بود. من از همه خوشحالتر بودم چون میدانستم به زودی به خانه برمیگردم.