شماره ۴۹۸ | ۱۳۹۳ سه شنبه ۲۱ بهمن
صفحه را ببند
همبستگی مردم، پیوستگی عوامل

فياض زاهد  استاد دانشگاه و نويسنده كتاب دولت و انقلاب

در هر رويداد اجتماعي نمي‌توان تنها به مونوگرافي رويدادها اشاره كرد. رويدادهاي اجتماعي به هر ميزان كه پيچيده مي‌شوند، راه‌حل پيچيده و تحليل پيچيده‌تري نيز نياز دارند. انقلاب به‌عنوان يك حركت سياسي به معني برهم‌زدن نظام ارزشي و سازمان سياسي و نظم مستقر است. بنابراين وقوع و به نتيجه رسيدن انقلاب خيلي راحت محقق نمي‌شود و نيازمند ائتلاف و به هم پيوستگي عوامل تاريخي، مذهبي و بين‌المللي است. در انقلاب 57 همه اين عوامل دست به دست هم داد تا ملتي كه در سابقه تاريخي خود با انقلاب آشنا بود، تصميم به سرنگوني رژيم حاكم بگيرد. ملت ايران به دليل درگير بودن با 2 حركت انقلابي بزرگ يعني انقلاب مشروطه و نهضت ملي شدن صنعت نفت به رهبري دكتر محمد مصدق، با انقلاب بيگانه نبود. به نظر بسياري از كارشناسان نهضت ملي شدن صنعت نفت بيش از آنكه يك نهضت اقتصادي باشد، يك نهضت سياسي بود اما پاسخ اين پرسش كه چرا ملت ايران انقلاب كردند و ريشه‌هاي انقلاب ايران چه بود، نياز به تحليل عوامل مختلف دست‌اندركار در اين قيام دارد. عواملي كه سبب شد آحاد جامعه ايران تصميم به انقلاب گرفته و نظام حاكم را سرنگون كند. پيش از ارایه هر تحليلي بايد به چند نكته مهم توجه كرد.  نخست اينكه وقوع خود انقلاب نشان‌دهنده اين نكته مهم است كه رژيم پهلوي از نظر اجتماعي و سياسي موفق به برقراري نظم و ساماندهي سياسي مطلوب جامعه نبود. اساسا براي مقصر جلوه‌دادن يك رژيم سياسي همين نكته كافي است كه اين رژيم به اندازه‌اي راه‌ها و منفذها را مي‌بندد كه نخبگان، احزاب، روشنفكران، نهادهاي مدني چاره‌اي به غير از فروريختن آب از تاج سد نمي‌بيند. بسياري از جامعه‌شناسان انقلابي كه تحليل ماركسيستي از انقلاب دارند، انقلاب را مانند يك سيلاب ارزيابي مي‌كنند و جامعه‌شناسان ليبرالي چون  كرين برينتون  در كالبد شكافي 4 انقلاب، انقلاب را به مانند يك ميكروب تشريح مي‌كنند كه ساختار نظم كالبد اجتماع را بر هم مي‌زند. ما به هر تحليلي از انقلاب معتقد باشيم، در اين شكي نيست كه ناسالم بودن روابط سياسي و اجتماعي يك سيستم ازجمله عوامل اصلي وقوع انقلاب است.
نكته دوم اين است كه در تحليل نقش حضور مردم در انقلاب، شاهد برخي از تحليل‌ها هستيم كه بيشتر از سوي سلطنت‌طلب‌ها ارایه شده و مي‌خواهند به مردم ايران بقبولانند، اشتباه كرده‌اند. اين تحليل‌ها با تكيه بر رخدادهاي پسيني و رويدادهاي پس از انقلاب تكيه داشته و تلاش دارند به مردم بقبولانند كه اشتباه كرده‌اند. آنها در تحليل‌هاي خود به اين نكته مهم توجه ندارند كه ما در روش‌شناسي تاريخي هيچگاه مجاز نيستيم كه با تكيه بر فرضيه‌هاي جديد، رويدادهاي قديم را تحليل كنيم. آنچه در انقلاب 57 اتفاق افتاد، بايد رخ مي‌داد، وگرنه هيچ زماني شاهد اين اتفاق نمي‌بوديم.
نكته سوم نيز اين است كه ما ايراني‌ها همواره يك مشكل تاريخي داريم كه آنهم مسئوليت‌ناپذيري است و به همين دليل در تحليل‌ها و گفتارهاي خود به صورت رندانه مي‌خواهيم از پذيرش مسئوليت اقدامي كه كرده‌ايم شانه خالي كرده و به نوعي خودمان و كاري كه كرديم را پنهان كنيم. ما بايد بپذيريم كه آنچه در بهمن 57 روي داد، نتيجه اجتماع و همراهي مردم براي سرنگوني رژيم پهلوي بود و براي به پيروزي رسيدن اين قيام، آحاد جامعه همصدا شدند و اما ريشه‌‌ها و عوامل اصلي انقلاب چه بود؟
رژيم پهلوي براساس روياپردازي‌هايي كه داشت، برنامه‌هاي توسعه‌اي پنج و شش ساله خود را به گونه‌اي تنظيم كرد كه با واقعيت جامعه آن روز ايران همخواني و تطابق نداشت. زماني كه اين برنامه‌ها را برخي از كارشناسان كه تعدادي از آنها اروپايي و آمريكايي بودند، ملاحظه كردند، به‌طور صريح به هويدا نخست وزير وقت گفتند كه اين برنامه‌ها بوي خون مي‌دهد. احسان نراقي نيز در گفت‌وگويي به‌صورت مستقيم به خود من گفت كه در جلسه‌اي در هتل رامسر كه با حضور شخص شاه برگزار شد، وي ايراداتي به اين برنامه گرفته بود اما شاه به اندازه‌اي ناراحت و عصباني شد كه جلسه را ترك و به تنهايي با هواپيمايي كه خود خلباني آن را برعهده داشت، به تهران بازگشت. علت عصبانيت و ناراحتي شاه اين بود كه تصور مي‌كرد، تلقي‌ای كه از اداره و پيشرفت كشور دارد منحصربه‌فرد بوده و مخالفان اين برنامه يا ابزار دست دشمنان خارجي هستند يا عده‌اي ابله و نادان.
به همين دليل در دهه 50 شاهد بوديم كه سرعت توسعه كشور با آهنگ نيازهاي اجتماعي سازگاري نداشت. به‌عنوان نمونه اصلاحات ارضي نه‌تنها موجب بهبود وضعيت اقتصادي و كشاورزي كشور نشد، بلكه عامل اصلي برهم خوردن ساختار اجتماعي و ساختار عمودي و افقي جامعه شد. به عبارتي روستاهاي كوچك به فراموشي سپرده شد و شهرهاي بي‌هويت و بزرگي مانند تهران رشدي سرطاني را آغاز كردند.
ترك روستاها به دليل اينكه جذابيت اقتصادي براي ساكنان نداشت، آغاز شد و به تبع آن شاهد مهاجرت افسارگسیخته به شهرهاي بزرگ و بي‌هويت مانند تهران هستيم. همين تهراني كه به‌صورت سرطاني رشد آغاز مي‌كرد، بعدها هيزم اصلي آتش انقلاب را فراهم كرد. حاشيه‌نشيني در كنار شهرهاي بزرگ آغاز شد، در حالي كه هيچ كس به اين نكته فكر نكرده بود كه وقتي به حاشيه‌نشيني دامن مي‌زنيم، بايد منتظر شعله‌هاي آن هم باشيم. ازجمله عوامل اجتماعي وقوع انقلاب و پيروزي آن، مربوط به احساس تحقيري بود كه ملت ايران از رفتار متفرعنانه حاكميت بود. اين رفتار در ابعاد مختلف اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي، سياسي و به ويژه مذهبي قابل درك است. مردم ايران از اينكه پادشاه آنها اصرار زيادي به انكار هويت مذهبي خود و جامعه خود را دارد، رنج مي‌بردند و از سوي ديگر تسلط و قدرت روزافزون عوامل دولت‌هاي امپریالیستی به ويژه آمريكا و بريتانيا براي آنها قابل تحمل نبود و رفتار عوامل اين دولت‌ها با مردم، ايرانيان را رنج مي‌داد و حاضر نبودند كه اين حس تحقير را تحمل كنند.  از سوي ديگر شاه هيچ زماني موفق نشد كينه، نفرت، انزجار و جدايي مردم از حاكميت كه پس از كودتاي 28 مرداد رخ داد را اصلاح كند. با وجود اينكه شاه و دولت سعي مي‌كردند خود را مستقل و حتي ضدسلطه خارجي معرفي كنند، اين ژست‌ها را هيچ زماني افكار عمومي باور نكرد. عامل بعدي مربوط به رويدادهاي اجتماعي و اقتصادي ايران در دهه‌هاي 40 و 50 بود. جامعه ايران كه در دهه 40 و 50 رشد اقتصادي بالاي 11‌درصد را تجربه كرد، با افزايش درآمدهاي نفتي با معضلي به نام بي‌ثباتي اقتصادي روبه‌رو شد. اين بي‌ثباتي بسياري از معادلات اجتماعي در جامعه ايران را بر هم ريخت. من معتقدم كه وضعيت اقتصادي در دهه 50 و با وجود رشد درآمدهاي نفتي براي ايران يك كابوس بزرگ بود.
در اين دوران شاه و دولت تصميم گرفتند با حجم بالاي درآمدهاي نفتي، واردات را به‌عنوان اولويت برنامه توسعه قرار دهند كه اين واردات‌هاي بي‌رويه و غيرعلمي و غيركارشناسي شده كه با نيازهاي جامعه همخواني نداشت، از يك سو موجب تعطيلي كارگاه‌ها و صنايع داخلي و از سوي ديگر عاملي براي رشد صنعت كپي‌برداري ذليل، شد. شاه هيچ زماني نتوانست بين آرزوهاي بلندبالايي كه داشت و ميزان درآمد‌هاي كشور يك رابطه منطقي برقرار كند. در اين حوزه كتابي را در دست تدوين دارم كه به تاثير نفت در اقتصاد ايران در اين دوره مي‌پردازد.
شخصا وقتي اعداد و ارقام درآمدهاي نفتي اين دوره را بررسي كردم، متحير شده و نتوانستم به يك پرسش ذهني خود پاسخ دهم. پرسشي كه مي‌گويد چگونه رژيم پهلوي نتوانست بهمني كه درحال ريزش بود را به درستي تحليل كند. بهمني كه خود در حركت آن سهيم بود، مهم ترين نقص رژيم پهلوي در دهه 50 اين بود كه نتوانست فاصله ميان شعار و واقعيت‌هاي اجتماعي و اقتصادي را به درستي تشخيص دهد. براي بيان بهتر موضوع، بايد مثال تاريخي مطرح كنم. در اين دوره با افزايش درآمدهاي نفتي، رژيم پهلوي به سمت اتخاذ سياست واردات حركت كرد. كالاهاي بسياري از خارج كشور سفارش داده شد كه بايد از طريق كشتي به كشور ارسال مي‌شد. كشتي‌ها نيز چاره‌اي به غير پهلوگرفتن و تخليه بار در بنادر جنوبي كشور نداشتند. وقتي اين كشتي‌ها به ايران رسيدند، تازه دريافتيم كه سيلوها و انبارهاي لازم براي ذخيره اين ميزان كالا را نداريم و به همين دليل بسياري از كالاهايي كه تاريخ مصرف داشت،‌ فاسد شد و از بين رفت.
براي مابقي كالاها نيز انبار كافي نداشتيم و به همين دليل به سرعت ظرفيت سيلوها و انبارها افزايش داده شد. سپس دست‌اندركاران وقت متوجه شدند كه براي انتقال اين ميزان از كالا به مناطق ديگر كشور نياز به كاميون و تريلي داريم كه اين تعداد خودروي سنگين در كشور وجود نداشت. به همين دليل به سرعت كاميون و تريلي وارد كرديم و بعد تازه فهميديم كه راننده كاميون هم نداريم. در آن زمان تعداد زيادي راننده از فیليپين و كره به كشور دعوت شدند. با رفع تمام اين محدوديت‌ها تازه مشكل بزرگ‌تري به نام نبود زيرساخت‌هاي حمل‌ونقل و كمبود سوخت به ميان آمد. بنابراين بايد گفت كه در آن دوره رويا از واقعيت تفكيك نشده بود و به همين دليل بخش زيادي از درآمدهاي نفتي به اين شيوه از بين رفت. زماني كه اهداف و روياهاي رژيم پهلوي به واقعيت تبديل نشد، زمان بي‌ثباتي اقتصادي، شدت يافتن تورم و افزايش قيمت‌ها فرارسيد. اين وضعيت به افزايش نارضايتي گسترده دامن زد و رژيم نيز تصميم گرفت نارضايتي‌ها را با شيوه‌هايي مانند مبارزه با گران‌فروشي و از اين دست كارها سركوب كند.  تمام اين موارد نشانه‌هايي بود كه از بروز يك انقلاب خبر مي‌داد؛ انقلاب عليه وضعيت حاكم. وضعيتي كه هيچ كس از آن رضايت نداشت و رژيم نيز هرگز به اين نشانه‌ها توجهي نكرد.
در تحليل انقلاب‌ها مي‌گويند، هرگاه شما با رژيمي روبه‌رو شديد كه شاهزادگان، امرا، فرماندهان، قضات عالي‌رتبه و تمام كساني كه با اين رژيم سر يك سفره نشسته‌اند، در مهماني‌ها، گپ‌هاي دوستانه و محافل خصوصي خود از وضعيت موجود اعلام نارضايتي كرده و از سيستم موجود تبري مي‌جويند، بدانيد كه به‌صورت كلاسيك با جامعه‌اي نزديك به انقلاب و دگرگوني روبه‌رو هستيد. نكته پاياني كه بايد به اين بحث اضافه شود، اين است كه در‌ سال 50 فاصله دهك اول تا دهك پايين يك به 17 بود. ولي اين فاصله در‌ سال 57 به عدد يك به 38 رسيد. يعني طبقه اول جامعه 38برابر بيشتر از دهك‌هاي پايين درآمد داشتند و از امكانات بهره‌مند بودند. اين موارد بزرگ‌ترين ويژگي‌ها و خصوصيات رژيم پهلوي در دهه 50 بود؛ دهه‌اي كه در سال‌هاي آخرين آن نارضايتي‌هاي اجتماعي به اوج رسيد و در نهايت آحاد جامعه در يك تعامل همه‌جانبه دست‌به‌دست هم داده و راهي به غير از انقلاب را پيش‌روي خود نمي‌ديدند.


تعداد بازدید :  100