خسرو خورشیدی استاد معماری و طراحی صحنه
تهران پایتخت ایران جزو معدود پایتختهای دنیا است که در فاصلهای صد ساله معماری دگرگون شدهای را از سر گذراند. شدت تغییرات در این شهر در مقایسه با شهرهایی مثل لندن، پاریس و برلین به مراتب آهنگ تندتری داشت. بناهای این شهر در اوایل قرن بیستم فضایی نوستالژیک و خاطرهانگیزی برای امروز ما محسوب میشود.
شهرفرنگی یکی از همین خاطرههاست. در بیشتر محلههای تهران بهویژه بین سالهای 1310 تا 1320 شهر فرنگی رواج داشت. شهر فرنگیها درجهبندی یک و 2 مانند سینماها داشتند. در درجه یک آنها مدت زمان نمایش تصویر یا عکس متحرک، طولانیتر از درجه 2 یا 3 بود. در ارزانترها از نور خورشید برای نورپردازی استفاده میشد ولی در درجه یک از چراغ قوه بهره میبردند. بچهها در کوچه و پسکوچههای شهر همواره مشتریان پر و پا قرص شهرفرنگیها بودند. از دیگر تفریحات بچهها در محلات، بستنیفروشهای دورهگرد یا بساطیهای اسباببازی فروش بودند. دورهگردهایی هم بودند که در محلههای تهران با صدای بلند فریاد میزدند: گیوه کهنه بیار نقلت بدم، نقل بیابانت بدم و البته منظور از آن نقل، چیزی جز ذرت بوداده نبود.
در کوچههای فرعی خیابانهای مولوی و خانیآباد و اطراف کوه بیبیشهربانو و شهرری در سالیان دهه 20 همواره بساط مارگیری به راه بود. مارگیرها چند جعبه داشتند و پس از پهن کردن بساط خود و دور گردانی، یکی، دو مار از جعبهای در میآوردند و شروع به دور گرداندن آن کرده و در دستانشان با دستمالی، مار را بالا و پایین میکردند. بعد در وصف خطرناک بودن حیوان داد سخن داده و با این وعده که در این 2 جعبه ماری بزرگ هست که میتواند یک گوسفند را درسته قورت دهد بازار خود را گرم میکردند و با چندبار درخواست صلوات و جمع کردن پول از مردم بالاخره میگفتند: باید دید که مار بزرگ در جعبه بیدار شده یا نه چون اگر بیدارش کنیم عصبانی شده و قدرتی مییابد که مهار شدنی نیست. چندباری گوشهای از جعبه را به گونهای که جز خودش کسی نمیدید اندکی باز کرده و با همین ترفند باز مقداری مردم را تلکه میکرد ند و بالاخره با گفتن اینکه مار بیغیرت هنوز خواب است به مراسم مارگیری خاتمه داده و با ختم یک صلوات نمایش را به پایان میرساندند. تهران در بخش شمالی خود چند ناحیه ییلاقی خوش آب و هوای نزدیک به هم دارد. ازگل، سوهانک، لواسانات، آهار، شکرآب، میگون، فشم، شهرستانک، افجه، امامزاده داوود، یونجهزار و فرحزاد از مهمترین نقاط این نواحی هستند. فرحزاد یکی از زیباترین ییلاقهای نزدیک تهران بود که با باغهای بسیار بزرگ توت در تمامی فصلهایسال مثل مجسمههای زیبایی خودنمایی میکرد. افسوس که گسترش شهر، این فضای زیبا را نابود کرد. تا قبل از دهه 40، توت فرحزاد در جعبههای چوبی به تهران میآمد و مغازههایی بود که این توتهای سفید و خوشمزه را با دوغ عرضه میکرد. با تأسیس کارخانههای توت خشک کنی میشد شغل ایجاد کرد و حتی بازاری جهانی برای آن ساخت ولی شهرسازی بیرویه همه این فضاها را از اهالی تهران گرفت و شهری زشت جایگزین آن شد.
در گذر وزیر دفتر هم، قهوهخانه بزرگی بود که سروصدای آن کنجکاوی مرا برمیانگیخت. همیشه میخواستم بدانم در آنجا چه خبر است اما این حسرت به دلم ماند چون در بچگی جرأت جدایی از پدر و مادرم را نداشتم. در محله عودلاجان در اطراف سرتخت که به طرف کوچه میرزا محمود وزیر میرفتی قهوهخانهای بود که شبها کسی در آنجا معرکه میگرفت و شاهنامهخوانی میکرد. بالاخره در 13،12 سالگی یک روز بعد از تعطیلی مدرسه دلم را به دریا زدم، در قهوهخانه را باز کردم و داخل رفتم. فضایی بسیار بسته، بزرگ و دیدنی داشت. رنگآمیزیاش بسیار زیبا و شگفتانگیز بود. اگر این فضاها با ساختاری متناسب با معماری زمان خود در گوشه و کنار محلههای قدیمی میماند و در اختیار مردم و دانشجویان فارغالتحصیل رشتههای ادب، هنر و تئاتر قرار میگرفت میتوانست به شناخت پیشینه فرهنگی ما کمک کند.
کافه فردوسی از محلهای پاتوقی تهران و جای گرد هم آمدن اهالی علم و ادب بود. بخش ورودی قنادی بود که بهترین شیرینیها را عرضه میکرد. پشت قنادی فضایی بزرگ بود که تبدیل به کافه شده بود. در دیوار انتهایی حیاط خلوت کافه لولهکشی به گونهای انجام شده بود که آب قطرهقطره رقصان از دیوار به پایین میغلتید. این کافه محل اتراق بزرگانی چون صادق هدایت، صادق چوبک، جلالآلاحمد، فریدون آدمیت، بزرگ علوی و مجتبی مینوی بود. ما هم در سنین جوانی در دهه 20 پول هفتگی خود را جمع میکردیم و به این خانه میرفتیم.
امروز اما بسیاری از آن بناها به خاطره تبدیل شدهاند. بسیاری از این بناها از بین رفتهاند و شهر پر شده از برجهای بدقواره. عکسهای به جا مانده اما هستند تا مرا به خاطرات گذشته گره بزنند.