امدادگران پایگاه شهید احمدیفرد مقدم سرخه دیزج زنجان دختربچه پنجساله را از مرگ نجات دادند. رامین طاووسی، پدر روژین، صبح روز جمعه زمانی که از خانه به بیرون میرفت، حتی یک لحظه هم فکرش را نمیکرد که قرار است دختر 5سالهاش را از دست بدهد. روز قبل، خورشید در حال غروب بود که دختر کوچک احساس بیماری کرد. مادر سریع او را به درمانگاه روستای الوین برد. پزشک، دختربچه را معاینه و دارویی هم تجویز کرد. تشخیص پزشک ابتلا به ویروس گوارشی بود. شب پدر و مادر، کودک را خواباندند و داروهای تجویزی را به دخترک دادند. صبح روز بعد، روژین بیحال در تخت افتاده بود. پدر و مادر قرار گذاشتند تا شب صبر کنند و اگر حالش بهبود پیدا نکرد، دوباره او را به درمانگاه ببرند. با همین فکر، پدر از خانه خارج شد. مادر میگوید: «ساعت 23 و 7 دقیقه دیدم که روژین با رنگ پریده در تخت افتاده است، چند بار صدایش زدم، اما جواب نداد، بعد دیدم که نفس هم نمیکشد.» مادر سراسیمه دخترش را بغل میکند و از خانه خارج میشود. همسایه حالوروز نگران و درمانده مادر را میبیند و سریع او را سوار خودرو میکند تا به نزدیکترین درمانگاه برساند.
زندگی دوباره
امدادگران پایگاه جادهای شهید احمدی فرد مقدم روستای سرخه دیزج، مانند همیشه آماده به خدمت و منتظر برای امدادرسانی بودند که کسی با شدت در پایگاه را به صدا درآورد. محمدطاها خلخالی، رئیس پایگاه، سریع خود را به بیرون پایگاه رساند و دید مادری مضطرب، دختر بیجانش را بغل کرده است. محمدطاها تعریف میکند که پشت آمبولانس نشست و دو امدادگر دیگر، جواد جعفری و امیررضا عمارلو، هم دختربچه را سوار آمبولانس کردند. خلخالی میگوید تا درمانگاه فاصله زیادی بود و او هم تمام تلاش خود را کرد تا جان روژین را نجات دهد.
پشت آمبولانس اما روایت دیگری در جریان بود، جواد جعفری، داوطلب هلالاحمر، که 12 سالی میشود امدادگر است، در حال بررسی علایم حیاتی دختربچه بود. او میگوید روژین نفس نمیکشید و اولین کاری که کرد بررسی راههای هوایی بود. جواد همان موقع متوجه شد که دخترک استفراغ کرده و راه هواییاش هم به همین علت بسته است. باز کردن راه هوایی اولین کاری بود که این داوطلب باتجربه انجام داد. بعد از آن جعفری تنفس مصنوعی را شروع کرد و در یکی از ماساژهای قلبی بود که نفس دوباره به جان بیجان روژین برگشت. رنگ کودک برگشت و مادر که در حال گریه بود، دخترش را که جان گرفته بود، در آغوش گرفت.
طاووسی، پدر روژین، حالا که به دخترش نگاه میکند، لبخند مینشیند روی لبش. او میگوید: «اگر امدادگران نبودند، دخترم را از دست داده بودم.» روژین حالا سرحال و سلامت است و با دوستانش و برادر کوچکترش، رادین، بازی میکند و حتما به فکر این است زمانی که بزرگ شد مانند امدادگران، زندگیبخش شود.