شماره ۴۹۶ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۱۹ بهمن
صفحه را ببند
نگاهی گذرا به کتاب «این ماهی سرخ بند نمی‌آید»، سروده حامد رحمتی
ما روایتی مه آلودیم

علی عبداللهی مترجم و نویسنده

«این ماهی سرخ بند نمی‌آید»، عنوان تازه‌ترین مجموعه شعر حامد رحمتی، شاعر و مترجمی پرکار و صمیمی است که در نشر مروارید به چاپ رسیده است. با تامل در عنوان اثر، به گمانم به بخش بزرگی از رویکرد شاعر نسبت به شعر پی خواهیم برد: رویکردی سوررئالیسی به مصالح و وضعیت‌های شاعرانه در ژرف ساخت شعرها و از سوی دیگر، رفتاری ساده و سرراست با زبان. زبانی البته نه‌چندان همنوا با آنچه این‌روزها از آن به‌عنوان شعر ساده یا زبان ساده- به‌غلط- نام می‌برند. در نگاه نخست، همین دو خصلت می‌تواند  مجموعه‌ای را خواندنی و قابل‌تامل کند و به تبع، به آن تشخصی بدهد که در خیلی از شعرها می‌تواند نباشد. اما همین وجوه، در این مجموعه- یا هر مجموعه‌ای- می‌توانند در عین ظرفیت‌های مثبت و راهگشا، به ضد خود هم بدل شوند و نقطه عزیمت هر منتقدی در بررسی آسیب‌شناسی شعر تلقی شوند. در آن‌جا که شاعر می‌کوشد با ایجاد فضایی سوررئال، روایت خطی شاعرانه را از بین ببرد و به شعر، فضا و حال و هوایی رازآلود و مه‌گون بدهد، نخستین تلاش برای ایجاد شعری متفاوت صورت می‌گیرد که شاعر این مجموعه، نخستین گام در این زمینه را دانسته یا ندانسته به‌درستی دریافته و برداشته است. برای رسیدن به شعری قابل‌قبول در این شیوه، شاعر باید تمهیدات مختلفی اتخاذ کند که می‌تواند شامل شکستن زمان، تغییر لحن و زاویه‌دید و ترکیب عناصر عینی با عناصر ذهنی و همچنین گریز از تن‌دادن به سیر عمودی خیال، زیگزاگ‌های تخیل در عرصه افقی و... باشد در این زمینه، شاعر این مجموعه، بازهم از همه این تمهیدات کم‌وبیش بهره برده است، ولی در اجرای نهایی برخی شعرها موفق است و در برخی دیگر ناموفق. بیشتر از همه، زمانی شاعری می‌تواند در کاربست این تمهیدات و اجرای نهایی‌شان از آزمون شعر سربلند بیرون بیاید که نخست، ربطی ولو کمرنگ بین پاره‌های مختلف شعر برقرار کند و ساختاری به نسبت ارگانیک به‌وجود بیاورد که غریب‌وارگی اولیه را بپوشاند و کلیتی باورپذیر بسازد، تا پاره‌های مختلف شعر، هرکدام در جایی، در مفصل‌هایی به‌هم پیوند یابند و حضور نامأنوس سطرها و بندهای به‌ظاهر نامرتبط به‌هم، با این تمهیدات، خواننده را به‌نوعی اقناع نسبی برساند. این اقناع، ممکن است از تکرار به‌دست بیاید یا از موسیقی کلام و از همبافتی سطرهای خیال‌انگیز ظاهرهای نامرتبط، ولی از درون دارای ارتباطی زنده و پنهان و گاه در ترکیبی از همه.
در اجرای آنچه برشمردم، شاعر این مجموعه، از مونتاژ ظریف گزاره‌های خبری خیال‌انگیز و بعضا زیبا استفاده می‌کند تا شعر را به پیش ببرد. جنس این گزاره‌ها، گاه بی‌اندازه عینی و تجسم‌پذیرند و گاه ذهنی. از همان شعر اول می‌توان همین روش را دید؛ گزاره یک: «بگو زمین/ چقدر گرد بود/ که صدا/ به‌صدا نرسید»، گزاره دو: «جای لبت را/ از صورتم/ پاک نمی‌کنم»، گزاره سوم:  «صدای خسته‌ام/ هنوز / پشت‌تلفن می‌لرزد.» گزاره چهار: «ما/ روایتی مه‌آلودیم!» گزاره پنج: «و دیوارها/ روزبه‌روز.../ بلند(تر) می‌شوند.» گزاره شش: «این لاشه‌های سرخ/ در چرای زندگی/ ماغ می‌کشیدند/ که صدای ساتور» گزاره هفت: «الو...الو/ صدایم را می‌شنوی»، گزاره هشت: «محمدم/ در گوشه‌ای از خیابان / سبزی‌تازه/ می‌فروشم.» این شعر، در آغاز خواننده را به مضمونی خبری- تاملی/ فلسفی می‌برد، با تامل بر این‌که زمین چقدر گرد است که صدا را به‌صدا نمی‌رساند؟ بعد ناگهان گزاره زیبا و عاشقانه می‌آید که ذهن ما را می‌برد به «تو» غنایی، دوباره صدای اول در گزاره سوم تکرار می‌شود و می‌فهمیم که صدای خسته راوی است که از پشت‌تلفن می‌لرزد، ناگهان به حکمی کلی و اگزیستانسیل می‌رسیم که ما (توی غنایی، من روای، و توسعا همه وجود انسانی، روایتی است مه‌آلود!) دوباره، توصیفی از بلند(تر) شدن دیوارها، (القای فاصله؟!)، پشتبندش یک حکم کلی در مذمت زندگی روزمره «این لاشه‌های سرخ، (آدم‌ها در کشاکش زندگی روزمره؟)، در «چراگاه/ چراکردن» یا «چیستی و چرایی» زندگی ماغ‌ می‌کشند. صدای ساتور می‌آید و بعد صدای الوالو، من محمدم در گوشه‌ای از خیابان، سبزی تازه می‌فروشم. می‌بینیم که شعری در آغاز تامل‌برانگیز با سطری درخشان و سپس در ادامه با سطری عاشقانه و بازهم درخشان و در میانه با سطری کلی‌گویانه و ناظر به موقعیت اگزیستانسیل بشری و سپس‌تر در مذمت زندگی روزمره و وضع جاری، ناگهان در آخر، بدل می‌شود به سوگیاد محمد بوعزیز، که با خودسوزی تراژیک خود، شعله انقلاب تونس، و سپس انقلاب‌های(بهار؟!)عربی را فروزان کرد.
 باری، آیا ترکیب گزاره‌هایی از جنس مختلف می‌تواند لزوما به کلیتی شاعرانه و اقناع‌پذیر بدل شود؟ طبعا بله! آیا این شعر توانسته است موفق باشد؟ پاسخ، به گمانم منفی است و دست بالا:  «تاحدی!» یعنی کم و بیش. مشکل کار در کجاست؟ زمانی نرودا گفت، به شاعران جوان توصیه می‌کند شعر سیاسی نگویند، چرا؟ چون سرودن از مضامین کلی و بزرگ ولو روزمره، نیاز به تجربه زیسته عمیق و گوناگون و نیز احاطه از همه‌سو بر موضوع دارد، درنتیجه هر شاعری نمی‌تواند از آزمون سرایش آن سربلند بیرون بیاید. آیا اگر شاعر زیرنویس را نمی‌آورد، ما می‌توانستیم عظمت کار محمد بوعزیز را دریابیم؟ باز هم پاسخ منفی است. زمانی شاعر می‌تواند در این نوع سرایش موفق باشد که هم از امکانات روایت شاعرانه به‌خوبی استفاده کند، هم توجه زیادی به مابه‌ازاهای عینی داشته باشد و عینیت را سرلوحه کارش قرار دهد و نکته دیگر این‌که شخص خودش، در بیان گزاره‌های خبری کلی فلسفی‌وار، یا حتی پاره‌های عینی، سرشار از تجربه زیسته باشد. در زبان آلمانی برای «تجربه» در مفهوم آنچه می‌شنویم یا در کتاب‌ها می‌خوانیم و «تجربه» به مفهوم آنچه آن را از سر می‌گذرانیم یا زندگی می‌کنیم، تمایزی آشکار وجود دارد و همین‌طور میان آنچه «روی‌می‌دهد» و «رویداد از آن خود کننده» به تعبیر ‌هایدگری عبارت. توجه به این نکات و تمایزها، در شعر جایگاه مهمی دارد. آیا شاعر این مجموعه در تمام شعرها، مانند شعر اول عمل می‌کند؟ باز هم پاسخ منفی است، چون هستند شعرهای کامل درخشان با ساختار کامل‌تر و اقناعی‌تری که در اجرای همین تهمیدات به‌راستی موفق بوده‌اند، البته بیشتر در شعرهای کوتاه غنایی- اجتماعی مثل: «باد/ پیراهن سفیدت را/ تکان می‌دهد؟/ سربازها/ یکی‌یکی/ تفنگ‌هایشان را/ زمین می‌گذارند.»(ص 40) که شعر کوتاه درخشانی است و نیز شعرهای 12، 14 و همچنین صفحات 58، 64، 65، 91، 95 و سطرهای تکان‌دهنده و زیبا که در جای‌جای کتاب وجود دارد. درمجموع باید بگویم «این ماهی سرخ...» کتابی است خواندنی و رو به جلو در کارنامه شاعر که هرچه به آخر می‌رسد، نوید شعرهای بهتری را در آینده می‌دهد. برای شاعرش آرزوی موفقیت دارم.

 


تعداد بازدید :  354