| پویا پارسا مقام | تدوین گر فیلم بهمن|
بعدازظهر بود كه با مرتضى تماس گرفتم تا در مورد پوستر فيلمش با هم گپ بزنيم. گفت دارد براى بولتن جشنواره مطلبى كه به يادداشت كارگردان معروف است مىنویسد، با آن كه رسم نيست اما از او خواستم تا اگر مىشود من اين مطلب را بنويسم و او طبق خلقش نه نگفت.
حدود 3 يا 4سال پيش مثل همان بعدازظهر زنگ زد و گفت در ماشينش، وقتى منتظر دوستی بود که دیر کرده بود، داستان كوتاهى خوانده كه مىخواهد از آن يك فيلم بسازد. مثل هر كسى كه از رسيدن نابهنگام يك ايده دارد خل مىشود، داستان را تعريف كرد. من آن روز از داستانى كه تعريف كرد خيلى سر در نياوردم و خود او هم كه تازه چند دقيقهاى بود داستان را تمام كرده بود، بعيد مىدانم حتى حدسش را مىزد كه دارد خلاصه طرح فيلم بلند دومش را تعريف مىكند. «بهمن» برخلاف توليد پيچيده و سنگينش به همين سادگى شروع شد و اين كه من از او خواستم تا چيزى در مورد بهمنش كه حالا «بهمن» ما هم هست بنويسم، شايد همين است كه خودم را شاهد اولين حضورش مىدانم. براى من «بهمن» طور ديگرى گذشت. در ميان تمام آن ٥٠ و٦٠ نفرى كه با او بودند من تازهكارترين نفر به حساب مىآمدم. تنها فيلم بلندى كه در آن كار كرده بودم؛ فيلمى كمهزينه بود كه كل عواملش تنها با 3 خودرو جابهجا مىشدند. پس تجربه آن فيلم هيچ ربطى به بودن سرصحنهاى كه با آن همه آدم در سرماى منفى 20درجه مىگذشت نداشت. هر اتفاقى در «بهمن» كه براى ساخته شدن فيلمى در اندازههاى آن ماجراى مرسومى بود، براى من مثل يك عذاب بود. گروه در ميگون با آن سرما مشغول كار شد. فكرش را بكنيد در فيلمى كه در تمام طول داستانش بايد برف مىباريد، هيچ برفى نباريد. آن هم در برفخیزترين نقطه استان. تماشاى تلاش ديگران كه چطور در طول ٧٥ جلسه فيلمبردارى، زمستانى كه آرام آرام به بهار رسيد را حفظ كردند تا بهمن آخرين روزهاى فيلمبرداري اش را در هواى مطبوع بهارى قيطريه تمام كند از ياد نرفتنى است. يادم است كه آخرين برفها را گروه جلوههاى ويژه روى شكوفههاى درختان خانه قيطريه دادند.
مرتضى در طول فيلمبردارى فيلمش به نظرم چيزى حدود ١٠٠٠ صفحه كتاب و مجله خواند. اين كارش مرا ديوانه مىكرد و به او مىگفتم چرا حال خرابش از ماجراهاى توليد فيلم را با خواندن پنهان مىكند. مىگفتم اين كارش رو اعصاب ديگران مىرود و كار درستى نيست. اما او طبق خلقش همان كارى را مىكرد كه دلش بود. ماهها بعد وقتى يكى از بچههاى توليد را ديدم حال مرتضى را پرسيد و گفت سر سريالى مشغول است و چون شبها در لوكيشن مىماند، كولهاش را پر از كتاب و مجله كرده تا مثل مرتضى وقتش را هدر ندهد. من هنوز نمىدانم در فيلمهاى ديگر اوضاع از چه قرار است اما به گواه بچههاى «بهمن» اين فيلم طور ديگرى بود.