مهدی بهلولی آموزگار
نوشته است که شریعتی، لیبرالیسم را نمیشناخت و به یک برساخته بشر، ذات و سرشتی ثابت نسبت میداد. همان را هم، نقد و رد میکرد. آنجا که شریعتی لیبرالیسم را نقد میکند و از قضا سخن و داوریاش درست از آب درمیآید پای نوع ویژهای از لیبرالیسم به وسط کشیده میشود و نه همه انواع آن - و چهبسا «سرشت همپوشان خانواده لیبرالیسم» که مورد دفاع نویسنده است - چراکه لیبرالیسم ذات ندارد اما جایی که بهنظر خودش، شریعتی نادرست گفته و حق با لیبرالیسم - یا دستکم همان سرشت همپوشان خانوادگی است - به نوعی حمله بد به لیبرالیسم ارزیابی میشود. مینویسد: «آمریکا بهشت نیست و جرایم جنسی در مدارس و دانشگاههای این کشور از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۱ بیش از ۵۰درصد افزایش داشته است.» روشن است که این سخن نویسنده، سخت همسو با برخی سخنان و نقدهای شریعتی است اما در اینجا هم حق با شریعتی نیست چرا که این تنها یک نوع لیبرالیسم است و لیبرالیسم ذات ندارد و ما خانواده لیبرالیسمها داریم و حتی سیاستهای گوناگون آمریکایی. چند بند دیگر مینویسد: «مهمترین نظریههای برابری، توسط لیبرالها - جان راولز، رونالد دوورکین، آمارتیاسن، مارتا نسبام، و... - ارایه شده است. جوزف استیگلیتز - استاد اقتصاد دانشگاه کلمبیا و برنده جایزه نوبل اقتصاد - در کتاب بهای نابرابری و مصاحبههای گوناگون، سرمایهداری افسارگسیخته آمریکا را نقد کرده و گفته اقتصاد کشورهای اسکاندیناوی باید الگوی اقتصاد آمریکا قرار گیرد.» و این هم یعنی رفتن از یک الگوی اقتصاد سرمایهداری به یک الگوی دیگر. حالا چگونه میتوان این مرزها را روشن کرد و گفت کی میتوانیم بگوییم پا را از سرمایهداری بیرون گذاشتهایم دیگر روشن نیست چراکه لیبرالیسم و سرمایهداری «ذات» ندارند. نویسنده گویی فراموش میکند که اگر سنجش و نقد سخت و جدی روشنفکران جهان نبود چهبسا لیبرالیسم هماکنون تنها یک «سرشت» مشخص بیشتر نداشت.
و من داشتم متنی را ترجمه میکردم از دو تن از استادان دانشگاه لندن که در سال ۲۰۰۷ در نقد خصوصیسازی آموزشوپرورش نوشتهاند و در جایی از آن گفتهاند: «رقابت، گزینش، کارسالاری باوری، حقوق براساس عملکرد و خصوصیسازی، به روشنی، شیوههای تازه اندیشیدن درباره کار آموزگار است. اینها در درون بازی، نقشها و رابطههای تازهای را با خود به همراه میآورند: مشتری، مصرفکننده، پیمانکار، ارزیاب، بازرس و کنترلگر. اینها نقشها، وابستگیها و پیوندهایی را بیرون میگذارند - یا به حاشیه میرانند - که اعتماد را میساختند.» بعد با خودم گفتم گویا این دو استاد دانشگاه لندن هم هنوز خبردار نشدهاند که «خصوصیسازی» هم یکی دیگر از برساختههای بشر است و بدون سرشت که اینگونه بیواهمه درباره آن و پیامدهایش سخن میگویند!