شماره ۴۹۳ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۱۵ بهمن
صفحه را ببند
رجبعلی اعتمادی از وضع روزنامه‌های امروز و دیروز ایران می‌گوید
از شنیدن تیراژ روزنامه‌های امروز رنج می‌برم!
| طرح نو| رضا نامجو - علی پاکزاد| برخی او را از تاثیرگذارترین چهره‌های رمان عامه‌پسند (پرمخاطب) در 4 دهه اخیر می‌دانند. ازجمله کتاب‌های مشهورش که به چاپ‌های فراوانی رسیدند می‌توان به «آبی عشق» و «شب ایرانی» اشاره کرد. او کار خود در زمینه فعالیت‌های مکتوب را با خبرنویسی در روزنامه اطلاعات آغاز کرد و پس از چند‌سال رمان‌هایش پای ثابت پاورقی‌های همان روزنامه شدند. پاورقی‌های او با استقبال فراوانی از سوی خوانندگان مواجه می‌شد. در ادامه مجله «جوانان» را زیر نظر موسسه اطلاعات سردبیری کرد که به رکورد جالب 400‌هزار نسخه رسید. (این رکورد پس از سال‌ها هنوز هم در ایران دست نخورده باقی مانده است.) به نظر او: «روزنامه‌نویسی امروز ایران با وجود تلویزیون، ماهواره، رادیو و شبکه‌های مجازی مطلقا محلی از اعراب ندارد!» ر.اعتمادی هنوز هم در ایران است و روی کتاب جدیدش کار می‌کند. گفت‌وگوی وسط هفته طرح نو با این روزنامه‌نگار قدیمی را بخوانید:

   برخی مخاطبان قدیمی مطبوعات نام شما را با نام روزنامه اطلاعات گره زده‌اند. اما خیلی‌ها هم نمی‌دانند ر.اعتمادی نوشتن را از کی و کجا آغاز کرد. از سوی دیگر روزنامه‌نگاری هیچ‌وقت توانست برای شما به مسأله‌ای جدی مبدل شود؟
من جزو نخستین نویسندگان ایرانی بودم که هم در کار روزنامه‌نگاری حرفه‌ای بودم و هم در داستان‌نویسی. (به نظر من اساسا در دنیا دو نوع نویسنده وجود دارد. یکی نویسنده‌هایی که حرفه دیگری دارند و در کنار آن به نوشتن رمان هم مشغولند، دیگری نویسندگانی که در این کار حرفه‌ای هستند و همواره کارشان نویسندگی است.)‌ سال 1335 از کلاس خبرنگاری روزنامه اطلاعات فارغ‌التحصیل و در روزنامه اطلاعات مشغول به کار شدم. ما یک گروه بودیم که برخی در کنار روزنامه‌نگاری به مشاغل دیگر هم مشغول بودند. به آن خاطر که کار در روزنامه به لحاظ مادی تامین‌کننده افراد نبود اما تصمیم من از ابتدا این بود که روزنامه‌نویس حرفه‌ای باقی بمانم. در ادامه با رویکرد درستی که داشتم، توانستم در کارم تا حدی جلو بروم که حقوقم بیش از یک وزیر شد. تمام انرژی‌ام را روی روزنامه‌نگاری گذاشتم. عشق من روزنامه‌نگاری بود. در روزنامه‌نگاری کار خود را به‌عنوان خبرنگار عادی آغاز کردم و در پایان به معاونت سردبیری روزنامه رسیدم. پس از آن پیشنهاد انتشار جوانان را دادم.
  انتشار جوانان از برخی منظرها نقطه عطف به حساب می‌آمد. به‌عنوان مثال تیراژش یک رکوردشکنی بود و البته در کشورهای فارسی‌زبان هم مخاطب داشت. فضای ذهنی که برای انتشار «جوانان» داشتید امروز در مطبوعات ایران کمرنگ شده است. جوانان چه کرد که تا این حد مورد توجه قرار گرفت؟
«جوانان» در حوزه فرهنگی ایران‌زمین خواننده داشت. فقط در شهر کابل 5هزار نسخه از جوانان به فروش می‌رفت.
بخش عمده‌ای از کار مجله جوانان روزنامه‌نویسی بود. در آنجا حوادث و وقایع را پیگیری می‌کردیم و کارمان بیشتر خبری بود. در روزنامه‌نگاری شیوه خاص خودم را داشتم. پس از آن‌که تلویزیون وارد عرصه حیات مردم شد روزنامه‌ها با افت مواجه شدند چرا که تلویزیون برای پیگیری یک خبر به محل حادثه می‌رفت، تصویر می‌گرفت و به مردم گزارش می‌داد درحالی‌که روزنامه بعد از 24ساعت همان حادثه را پوشش می‌داد. به همین خاطر روزنامه‌ها راه جدیدی تحت عنوان گزاره‌‌های تحلیلی را آغاز کردند. حادثه اتفاق می‌افتاد، دوربین تلویزیون صحنه را نشان می‌داد اما پشت این صحنه چه خبر بود؟ اینجا همان جایی بود که روزنامه‌ها وارد می‌شدند. پیگیری پشت صحنه در مقایسه با صحنه ماجرا به مراتب خواندنی‌تر است. من بدون این‌که بدانم چنین روشی در دنیا اتخاذ می‌شود بنیان‌گذار این نوع روزنامه‌نویسی در ایران شدم. بسیاری از حوادثی که اتفاق می‌افتاد را دنبال می‌کردم. به همین خاطر بود که تیراژ مجله جوانان به 400‌هزار نسخه رسید. درحالی‌که به گمان من روزنامه‌ها درحال حاضر شبیه به بولتن شده‌اند و تیراژها هم تا این حد افت کرده است. من از این موضوع که در یک کشور 80 میلیونی تیراژ روزنامه تا این حد پایین است، رنج می‌برم. این نوع روزنامه‌نویسی با وجود تلویزیون، ماهواره، رادیو و شبکه‌های مجازی مطلقا محلی از اعراب ندارد. مجله جوانانی را منتشر کردم که تیراژش به 400هزار نسخه در هفته رسید. هنوز هم این تیراژ در ایران دست نخورده است. (با در نظر گرفتن این موضوع که در آن سال‌ها جمعیت ایران 30‌میلیون نفر و تعداد افراد باسواد هم بسیار کمتر از الان بود). شاید بتوان ادعا کرد انتشار مجله جوانان، بزرگترین خدمت برای ترویج زبان فارسی   بین جوانان افغان را انجام داد. یادم هست سفیر وقت ایران در کابل - آقای ذکایی (پسر ذکاالملک فروغی) - با من تماس گرفت و گفت می‌خواهم مردی که مجله جوانان را در کشوری که رشوه پاسبانش 5 ریال است به قیمت 5 تومان فروخته ببینم. جوانان در تمام کشورهای حوزه زبان فارسی فروش داشت با این توضیح که عمده فروش ما در تهران و شهرستان‌ها اتفاق می‌افتاد. از ‌سال 1345 تا 1359 یعنی تا یک‌سال و نیم بعد از انقلاب اداره مجله به عهده من بود. در  آن ‌سال بود که تقاضای مرخصی کردم. شرایط به‌گونه‌ای بود که به نظرم رسید بهتر است از این به بعد داستان‌نویس حرفه‌ای شوم. در مدت این 35‌سال هیچ شغل دیگری جز نوشتن رمان برای خودم در نظر نگرفتم. البته در تمام این سال‌ها پیشنهادهای زیادی برای اشتغال در حوزه روزنامه‌نگاری به من می‌شد.
  این انتقاد شما از وضع مطبوعات به سطح مطالعه مردم ارتباطی دارد یا خیر؟ خیلی‌ها معتقدند با وجود میزان کمتر سواد در آن سال‌ها مردم شور و شوق بیشتری به خواندن داشتند.
به گمان من غیر از این است. در آن دوره نهایتا 120‌هزار دانشجو داشتیم اما الان چند میلیون. به نظر من مردم به این نوع از روزنامه‌ها نیازی ندارند که نمی‌خرند. تا وقتی مردم به روزنامه احساس نیاز پیدا نکنند به خریدنش اقبال نشان نمی‌دهند. در ضمن روزنامه‌های امروز به جای خبر پر است از مقاله. درحالی‌که جای مقاله در مجله است نه روزنامه. کسی که لوموند و تایمز را می‌خرد به خبرهای جاری و موردنیاز دسترسی پیدا می‌کند. روزنامه‌نویس‌های امروز ما مخاطبشان را نمی‌شناسند. درحالی‌که خود من وقتی دست به انتشار مجله جوانان زدم مخاطبم را مشخص کردم. مخاطب من بین 14 تا حداکثر 25‌سال بود. خیلی‌ها فشار می‌آوردند که فلان مطلب را بنویسید (که البته مطالب بسیار خوبی هم بود) اما چون در گستره سنی مخاطبان من قرار نداشت این کار را انجام نمی‌دادم. روزنامه‌نگار باید مخاطبش را بشناسد. وقتی مخاطبت را شناختی او هم به سوی تو خواهد آمد.
 جوانان از چه روشی به مخاطب‌شناسی که از آن سخن می‌گویید نزدیک شد؟
پیش از انتشار جوانان توسط من، موسسه اطلاعات دو بار این مجله را منتشر کرده و ورشکست شده بود. آقای مسعودی از من پرسید مگر چه کاری می‌خواهی انجام دهی که پیشنهاد انتشار دوباره مجله جوانان را داده‌ای؟ ما دو بار دست به این کار زده‌ایم و شکست خورده‌ایم. گفتم آقای مسعودی شما مجله‌ای به مردم دادید که در آن بزرگتر‌ها به جوانان دستور می‌دانند چه کاری انجام دهند. ما می‌خواهیم حرف خود جوان‌ها را بنویسیم. او روزنامه‌نگار درجه یکی بود بنابراین موافقت کرد. مخاطب ما حرف‌هایی داشت که باید آنها را مطرح می‌کرد. ما این فضا را برای آنها فراهم کردیم. ما حتی موزیک‌های معروف روز را ترجمه می‌کردیم. البته در دوره ما هنوز شعر فخیم بود. شما ترانه سال‌های 50 را با ترانه‌های الان مقایسه کنید. به لحاظ ادبی ترانه‌های امروز در قیاس با کارهای دهه 50 صفر است. آن موقع در اروپا هم این شرایط وجود داشت. وقتی توده فرانسواتوا را می‌شنوید با من هم نظر می‌شوید که خود شعر از صدای خواننده هم زیباتر است. اما الان غربی‌ها در ترانه‌هایشان دشنام هم می‌دهند. به همین جهت هست که می‌بینید خواننده‌های ما هم همه‌پسند نیستند. هر خواننده‌ای طرفداران خودش را دارد.
  رمان نوشتن برای شما از کی آغاز شد؟
نوشتن رمان را در خلال سال‌های روزنامه‌نگار بودنم یعنی از ‌سال 40 آغاز کردم. بخشی از فروش بالای مجله جوانان هم به واسطه رمان‌های دنباله‌دار من بود. بعد از چاپ شدن رمان‌ها در مجله نوبت به چاپ آنها در کتاب‌ها می‌رسید و تیراژهای افسانه‌ای را تجربه می‌کرد. هم رمان‌های دوران روزنامه‌نگاری و هم رمان‌هایی که طی این سال‌ها نوشته‌ام جزو کارهای پرمخاطب بودند.
  اگر بنا باشد از شما بخواهند یک انتقاد مهم از جامعه ادبی ایران و مدیریت فرهنگی داشته باشید چه می‌گویید؟
یکی از مشکلات من در جامعه ادبی این است که نویسنده پرمخاطبی مثل من که در دو دوره (قبل و بعد از انقلاب) کارهای پرمخاطبی داشت را با تنگ‌نظری‌هایشان رنجاندند. هر کسی به خود اجازه می‌دهد بدون خواندن حتی یک خط از کتاب‌های من در مورد آنها اظهارنظر کند. در ‌سال 70 تمام کتاب‌هایم که پیش از انقلاب به چاپ رسیده بودند (به جز 3،2 تایشان را که خودم برای چاپ نفرستادم) بدون حذف شدن حتی یک سطر از آنها توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز گرفتند. با این وجود در چند‌سال اخیر حتی آن کتاب‌هایی از من که توسط وزارت ارشاد مجوز گرفته‌اند اجازه چاپ پیدا نمی‌کنند! برای من این رفتار بسیار عجیب است. همیشه اعتقادم بر این بود که نویسنده نباید سیاسی باشد چون یا با ما است یا بر ما.
  اما بالاخره هر نویسنده‌ای در یک چارچوب‌بندی ذهنی قرار دارد که احتمالا روی قلم او هم اثر می‌گذارد. این‌طور نیست؟
پاسخ قطعی این است که در تمام دنیا، همه نویسنده‌هایی که موضع سیاسی داشتند به نوعی با تاریخ انقضا مواجه شدند. به‌عنوان مثال بعد از‌ سال 1320 خیلی از نویسندگان ما به نوشتن رمان‌های سوسیالیستی روی آوردند. بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و به بیان کلی‌تر بعد از پایان عصر ایسم‌ها به فراموشی سپرده شدند، به آن خاطر که در جامعه دیگر محملی برایشان وجود نداشت. جامعه با آن نوع افکار خداحافظی کرد. در مقابل نویسندگان غیرسیاسی هنوز هم ماندگارند. کما این‌که جنگ و صلح تولستوی، آثار سارتر، آناتوفرانس و رومن رولان هنوز هم مخاطب خود را دارند. شخصا از ‌سال 1345 به بعد مطلقا با هیچ سیاستی همراه نشدم.
  برخی منتقدان ادبیات عامه‌پسند در ایران معتقدند نویسندگان این ژانر از ادبیات ما حرف دل برخی از مردم را آن‌گونه که مردم دوست دارند، مطرح می‌کنند اما کارکردی بیش از این ندارند. گویی غایت ادبیات عامه‌پسند، قصه شیرین گفتن است. انگار لقمه‌ای آماده و سرگرم‌کننده در لوای یک داستان خطی به مخاطب می‌دهد نه چیزی بیش از این...
اولا باید بگویم مگر ما از ادبیات انتظار درس دادن داریم؟! این کتاب است که به انسان درس می‌دهد. در داستان‌نویسی هدف مطرح‌کردن یک ایده برای ساختن جهان آینده نیست. ما صرفا می‌توانیم جهان آینده را توصیف کنیم. لذت مردم هم در آن است که وقتی قصه‌ای می‌خوانند بتوانند با آن همذات‌پنداری کنند. داستان‌نویس معلم نیست. در ضمن این طرز تفکر در مورد رمان‌های عامه‌پسند که برخی از ما هنوز میراث‌خوار آن هستیم طرز تفکر طرفداران ایدئولوژی در داستان‌نویسی است. هر نوع ایدئولوژی علاقه‌مند است داستان براساس خواست خودش نوشته شود و اگر داستان از چارچوب تعیین شده توسط آن ایدئولوژی خارج شود، محکومش می‌کنند یا درباره‌اش توطئه سکوت می‌کنند یا به نویسنده‌اش بد و بیراه می‌گویند. در دنیای امروز عنوان عامه‌پسند مرده است. اگر در آمریکا چنین حرفی را مطرح کنید مردم تعجب می‌کنند. آن‌گونه که می‌دانید در ادبیات امروز جهان دو نوع رمان وجود دارد: پرمخاطب و کم‌مخاطب. رمان پرمخاطب رمانی است که همه می‌توانند با آن ارتباط برقرار کنند اما رمان کم‌مخاطب رمانی است که بعضی‌ها براساس اندیشه‌های خودشان آنها را می‌نویسند و تنها قشر خاصی از مردم می‌توانند با آن ارتباط برقرار کنند. در دنیای امروز رمان باید پرمخاطب باشد. یک برنده جایزه نوبل بیاورید که کتاب‌هایش پرمخاطب نبوده باشند. نمی‌دانم چرا گرفتار این خط‌کشی‌ها شده‌ایم. عده‌ای که آثارشان فروش نمی‌رود تنگ‌نظری می‌کنند. این مردم هستند که نویسنده را انتخاب می‌کنند. نویسنده مردم را انتخاب نمی‌کند. چه عیبی دارد که جوان‌ها با خواندن کتاب‌های پرمخاطب آشنا شوند. من در علاقه‌مندی جوان‌ها به خواندن کتاب سهم دارم. از طرف دیگر من عشق را در آنها شکوفا می‌کنم. من در ابتدای کتاب 8 تکه تا برهوت نوشته‌ام: از عشق انسان به انسان است که عشق به خدا زاییده می‌شود. وقتی یک انسان را دوست داشته باشید به عشق خدایی می‌رسید چرا که عشق بالا رونده است و پایین نمی‌آید. به‌هرحال این تصور که اگر کتابی فروش رفت یعنی عامه‌پسند است تصور اشتباهی است.
  در مورد تعلیمی بودن یا نبودن رمان با شما موافقم. به ارنست همینگوی می‌گویند پیامت در این رمان چیست؟ می‌گوید اگر پیام داشته باشم به پستخانه می‌روم. ولی دوست دارم   در مورد ادبیاتی که آنچنان پرمخاطب نیست و از سوی دیگر گرایش‌های برون ذاتی هم ندارد، صحبت کنید. من نمی‌دانم این نوع از رمان‌ها را در چه جرگه‌ای دسته‌بندی کنم اما برای این‌که بیشتر آنها را معرفی کنم نویسندگان بنامی مثل ویلیام فاکنر و جیمز جویس را مثال می‌زنم. به نظر برخیاز  این نام‌ها از ستون‌های ادبیات هستند. نظر شما در مورد این نویسندگان چیست و از سوی دیگر شما از برخی از این نام‌ها در دوران نویسندگی‌تان تأثیر گرفته‌اید (به‌واسطه جریان سیال ذهن، تک‌گویی درونی و بقیه تکنیک‌های داستان‌نویسی که مدرن‌ها  باب کردند)؟
در یک دوره به‌خصوص در اروپا این نوع نویسندگی از نوع مارسل پروز به علت شرایط خاص آن روز جامعه اروپا رشد کرد. اما اگر اسم آقای مارسل پروز در ایران حسن حیدری بود و همان رمان‌ها را می‌نوشت حتی محال بود کتاب‌هایش چاپ شود چرا که با نیاز جامعه ایران فاصله داشت. این کتاب نیاز جامعه روشنفکری فرانسه را برآورده می‌کرد اما آیا امروز در فرانسه کتاب‌های مارسل پروز جزو کتاب‌های پرمخاطب است؟ نه. می‌توانید آمار بین‌المللی را در این‌باره مشاهده کنید. در دنیای امروز، رمان از آن صورت قداستی که در گذشته داشت در آمده است. رمان مثل هر کالای دیگری وارد بازار شده و تابع عرضه و تقاضا است. شما می‌دانید هری‌پاتر چه پیامی برای آینده دارد؟ این رمان اساسا مربوط به گذشته است. اما میلیون‌ها نسخه از آن به فروش می‌رود و ملکه انگلیس به نویسنده این کتاب لقب «سر» را اعطا می‌کند. حداقلش این است که می‌داند نویسنده هری‌پاتر کتابخوانی را رواج داده است. من در اینجا ضربه می‌بینم. مذهب مرا برای مخالفت با من تغییر می‌دهند. 4 نسل از مردم ایران با من همراه شدند. این چه معنایی دارد؟ به گمان من یعنی ماندگاری. از ‌سال 60 تا 70 به صورت کلی کتاب‌های من اجازه چاپ نداشتند اما وقتی جلوی دانشگاه می‌رفتم، مرتب می‌شنیدم دستفروش‌ها نام کتاب‌هایم را به زبان می‌آورند. حس می‌کردم زنده‌ام. نویسنده را مردم انتخاب می‌کنند. نه مجلات، نه روزنامه‌ها و نه نان قرض دادن‌ها. اغلب رفتارها در مطبوعات ما درباره نویسندگان و سایر هنرمندان به نوعی نان قرض دادن بدل شده است. واقعیت‌ها را نمی‌بینند.
  زندگی در کشورهای دیگری مثل آمریکا و فرانسه‌ این فرصت را به شما داده که تا حدودی وضع رمان و اساسا کتاب را در ایران و آن کشورها به مقایسه بنشینید. برمبنای همین مقایسه‌ها می‌خواهم بپرسم آن طرف به مقوله کتاب‌های پرمخاطب چه نگاهی دارند؟
وقتی کتاب یک نویسنده در اروپا با یک‌میلیون تیراژ به فروش می‌رود یعنی جامعه، کار او را پسندیده است. از آن پس نام نویسنده برای مخاطب اهمیت پیدا می‌کند و هر کتابی توسط این نویسنده نوشته شود مورد توجه قرار می‌گیرد. اگر به اروپا سفر کرده باشید حرف مرا تأیید می‌کنید که کتاب‌ها در اروپا شکل دیگری دارند. در آنجا اسم نویسنده نصف صفحه جلد را اشغال می‌کند و اسم کتاب به‌صورت کاملا ریز نوشته می‌شود. بنابراین این مردم هستند که نویسنده، هنرمند و ورزشکار را انتخاب می‌کنند. این موضوع در مورد کسی مثل تختی هم صادق است. دولت سعی فراوانی کرد به علت رویه سیاسی که تختی پیش گرفته بود جلوی او را بگیرد اما مردم او را انتخاب کرده بودند. بنابراین روی واژه عوام‌پسند و غیرعوام‌پسند که میراث ایدئولوژی بازهای جهانی است باید خط کشید. حالا جهان در مورد ادبیات به‌گونه‌ای دیگر فکر می‌کند. مردم‌اند که نویسنده را انتخاب می‌کنند و کتاب می‌خرند. در همین شرایط یکی از غم‌انگیزترین دورانی که بر سر کتاب رفته است را در ایران تجربه می‌کنیم. حتی تا 5‌ سال پیش چاپ اول رمان‌های من 5هزار بود اما امروز  در کشوری که 60‌درصد افراد باسواد هستند، رمان‌های خیلی معروف در تیراژ 800 یا 900 به چاپ می‌رسند. از این تعداد هم بخش زیادی توسط دختران خریداری می‌شود به همین دلیل هم رمان‌نویس زن در جامعه زیاد شده است. دیگر کسی کتاب نمی‌خواند. مسئولان وزارت ارشاد باید از خودشان بپرسند چرا مردم کتاب نمی‌خوانند؟ آیا مسئولان مایلند مردم کتاب نخوانند؟ طبیعی است وقتی شما کتاب یک نویسنده را خواندید به نویسنده‌های دیگر هم توجه می‌کنید. حتی اگر او را سطح پایین بدانید به کتاب‌های سطح بالاتر مراجعه می‌کنید. ما در زمینه کتاب و روزنامه و مجله بسیار ضعف داریم. شاید مشکل من با وزارت ارشاد اسمم باشد.
   اتفاقا به نظر من برخورد شما به‌عنوان قلم به دستی که مخاطبان فراوانی داشت در مواجهه با مسائلی که جامعه ایرانی با آن درگیر بود جالب توجه و حتی قابل احترام است. شما توانستید در یک بازه زمانی اتفاق‌هایی مثل مهاجرت‌های برنامه‌ریزی نشده و غیرمنطقی را با رمانی مثل شب ایرانی مورد کاوش قرار دهید و حتی آنها را آسیب‌شناسی کنید.
شب ایرانی، این رمان یکی از پرفروش‌ترین رمان‌های من بود و از نظر اخلاقی و خانوادگی یکی از کارهای درجه یک ایرانی است. زمینه نوشتن این کتاب از یک مسأله اجتماعی در سال‌های دهه50 نشأت می‌گیرد. در آن سال‌ها بسیاری از خانواده‌های ایرانی دخترانشان را برای ادامه‌تحصیل به اروپا می‌فرستادند. اغلب این دختران پس از گرفتن دیپلم عازم سفر به اروپا می‌شدند. فضای فرهنگی اروپا در آن سال‌ها بسیار آشفته بود. نهضت هیپیزم و انواع ایزم‌ها شیوع پیدا کرده بود و دختران ما غرق این نوع افکار می‌شدند و در مقابل افکار غربی‌ها احساس خودباختگی می‌کردند. در یکی از روزها خبری را در یکی از روزنامه‌های آلمانی که تیراژ بالایی هم دارد خواندم مبنی‌بر این‌که یک پسر جوان آلمانی به خاطر یک دختر ایرانی دست به خودکشی زد. برای من جالب بود که این دختر ایرانی چه کرده که منجر به خودکشی یک جوان آلمانی شده است؟! به آلمان رفتم تا این دختر را پیدا کنم و از چند و چون ماجرا آگاه شوم. (پیش از این هم چندین مقاله در روزنامه‌های مختلف نوشته و در آنها گفته بودم بچه‌های ما باید بعد از لیسانس برای ادامه‌تحصیل به اروپا بروند چراکه در آن سن و‌ سال شخصیت‌شان شکل گرفته و سردرگم نمی‌شوند). این دختر را پیدا کردم و متوجه شدم این دختر پدر بسیار آگاهی دارد که دخترش را با نامه‌هایی که برای او می‌فرستاده هدایت می‌کرده. نامه‌هایی که در این کتاب آوردم (همان نامه‌هایی که پدر برای دخترش می‌نویسد) باعث شد تعداد زیادی از پدران ایرانی کتاب را بخرند و وقت رفتن فرزندشان به فرنگ در اختیارش قرار دهند. خیلی از پدران هم در آن سال‌ها به دفتر روزنامه اطلاعات زنگ می‌زدند و از نوشتن کتاب تشکر می‌کردند. آنها می‌گفتند: «واقعا ممنونیم. خواندن این نامه‌ها دختر ما را هم دگرگون کرد». این داستان مورد تحسین جمال‌زاده (پدر رمان‌نویسی ایران) قرار گرفت و ایشان مقدمه‌ای بر این کتاب نوشت. جمال‌زاده در آن کتاب گفت: شب ایرانی باید ترجمه شود تا فرهنگ خانوادگی ایران به اروپا ارایه شود. در ادامه و بعد از انقلاب من کتاب را به وزارت ارشاد سپردم و آنها بدون حذف کردن حتی یک سطر مجوز کتاب را دادند. این مجوز در دهه 70 داده شد. اما جای تعجب آنجاست امروز که با شما صحبت می‌کنم این کتاب غیرمجاز شناخته می‌شود!


تعداد بازدید :  188