محمدعلی بهمنی| یكی از تهمتهایی كه همواره به غزل زده شده و معلمان و استادان دانشگاه هم همواره آن را تكرار كردهاند، این است كه غزل را یك «قالب» دانستهاند و آن را در «قالب» محدود كردهاند، درصورتیكه نباید این تعریف را پذیرفت؛ چراكه وقتی به قالب میاندیشیم، خود به خود حصاری در ذهنمان میسازیم كه گویی از آن نمیتوانیم عبور كنیم. البته مولانا و برخی قدما از آن عبور كرده بودند، ولی به شكل روشنتر، این غزل معاصر بود كه این حصار را شكست. نمیدانم کسی که با کلمه زندگی میکند، چگونه دلش میآید بگوید که دوران غزل تمام شده است؟! اصلا چطور میتوانیم چنین حقی به خودمان بدهیم که چنین حرفی بزنیم؟ به باور من، امروز جوانانی که نیما را به درستی درک کردهاند، غزلهایی ارائه میدهند که ضرورت دفاع کردن را از بین بردهاند. منوچهر آتشی بزرگ، غزل هم میگفت، ولی نه برای اینکه ما دلخوش شویم، بلکه دلتنگیهایش را در غزل میریخت. یا ابتهاج در جایی است که اگر کسی با شعرش زندگی کند، متوجه میشود که او پلی بین غزل دیروز و امروز زده است که به چشم نمیآید و خیلیها آن را نمیبینند. معماری و طراحی این پل با ابتهاج است، ولی خودش از این پل عبور نکرده است. شاید این از دلشورههای روزگار ما باشد که فکر میکنیم اگر خودمان را درگیر شعر آزاد کنیم، به ما میگویند تو برو غزلت را بگو! واقعیت این است که اگر ابتهاج و منوچهر نیستانی را با هم مطالعه و با آنها زندگی کنید، متوجه میشوید که این یک معماری است که ابتهاج انجامش داده که البته ظرفیت آن از نیما شروع شده بود، ولی نیستانی گستاخی معاصر خودش را در آن به نمایش گذاشت و از این پل عبور کرد. اگر از ابتهاج بزرگ بگذریم، در لحظاتی که داریم با شعرش زندگی میکنیم، میبینیم که بهدرستی نیستانی از روی این پل عبور کرده است. مهم این است که عزیزانی که این تهمتها را میزنند، بزرگانی چون ابتهاج را نزیستهاند یا اینکه خودشان را در ذهن خودشان تخریب میکنند که چنین میگویند. در واقع اگر بخواهیم در میان شعرای بعد از نیما نگاه بیمهرانهای داشته باشیم یا سوالی را با بیمهری مطرح كنیم، خود را نكاویدهایم. پس باید توجه داشت شعر هر چه فعالتر باشد، حضور بیشتری دارد و همواره تهمت به هر شكل از شعر كه نتوانسته خود را از دورهای به دوره دیگر برساند، وارد شده است. اما وقتی شعری خود را از روزگاری به روزگار دیگر رسانده، یعنی هنوز زنده است.