گابریل گارسیا مارکز درباره رمان «پاییز پدرسالار» که یکی از درخشانترین رمانها درباره خودکامگی و زندگی یک فرمانروای خودکامه است، میگوید: «میخواستم کتابم یک شعر بزرگ درباره تنهایی قدرت باشد، بنابراین بایست آن را چون شعر واژه به واژه و سطر به سطر مینوشتم.» نوشتن از خودکامگان و انحطاط و سقوط حکومتهای خودکامه همواره در سرزمینهایی که مردمشان دیکتاتوری را تجربه کردهاند، دغدغه نویسندگان بوده است. نمونه دیگر آمریکای لاتینی خودکامهنویسی، رمان «سور بز» اثر ماریو بارگاس یوسا است که در آن نیز به تروخیو- دیکتاتور دومینیکن – پرداخته شده است. در ادبیات معاصر ایران، «شازده احتجاب» هوشنگ گلشیری را میتوان بهعنوان نمونهای مشهور از خودکامهنگاری و نوشتن از زوال حکومت خودکامه در رمان ایرانی به شمار آورد و به نظر میرسد که اکنون رمان «شاه بیشین» محمدکاظم مزینانی هم حرکت و تلاشی باشد در راستای خودکامهنگاری و نوشتن از زوال قدرت دیکتاتوری که روزگاری خود را زوالناپذیر میپنداشت.
محمدکاظم مزینانی از سال 1363 تا 1374 در روزنامههای کیهان و همشهری فعالیت روزنامهنگاری داشت که این فعالیتها تا به امروز هم به صورت پراکنده در نشریات ادبی تداوم دارد. در حوزه ادبیات داستانی این نویسنده کتابهای متعددی را برای گروه سنی کودک و نوجوان به چاپ سپرده که از میان آنها میتوان به «ماه در گهواره»، «پسری که تنها بود»، «رازهای زندگی یک کلاغ» و «پاییز در قطار» اشاره کرد. سال ۱۳۸۵ کتابش با عنوان «پاییز در قطار» توانست جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در بخش کودک و نوجوان را به دست آورد. در بخش داستان بزرگسال، رمان «شاه بیشین»، نخستین تجربه نویسنده در این حوزه محسوب میشود که پیش از انتشار، در نخستین جشنواره داستان انقلاب برگزیده شد و پس از بازنویسی نهایی در سال 1389 چاپ اول آن توسط انتشارات «سوره مهر» منتشر و در ادامه بارها تجدید چاپ شد.
طبیعتاً برای نوشتن رمان تاریخی، انجام تحقیقات گسترده درباره دورانی که نویسنده میخواهد به آن بپردازد و شناخت خلق و خوی شخصیتهایی که قرار است قهرمانان چنین رمانی باشند، از لوازم اصلی و ضروری شروع کار است و الحق که نویسنده رمان «شاه بیشین» از این ضرورت غافل نبوده است. او موشکافانه به تحقیق در تاریخ عصر پهلوی و خواندن انواع متون مربوط به آن عصر از خاطرات فردوست تا یادداشتهای اسدالله علم و معمای هویدای عباس میلانی و ماموریت برای وطنم محمدرضاشاه و... پرداخته و در سطر سطر رمان ردی از این مطالعات گسترده به جا میگذارد، طوریکه گاه میبینیم برخی سطرها عینا همان است که در آن متون آمده. مثل آنجا که به بلند بودن موی برادر شاه اشاره میکند و تذکر شاه در این مورد و پاسخ گستاخانهای که برادر او به این تذکر میدهد، که تقریبا بیکم و کاست از یادداشتهای علم به رمان منتقل شده است.
رمان با روایت روزهای پایانی زندگی شاه آغاز میشود. یعنی لحظهای که شاه در مصر روی تخت بیمارستان خوابیده و بدنش زیر تیغ جراحی است. باید توجه داشت در سراسر رمان بر زوال جسمانی شاه، پابهپای زوال قدرت سیاسی او تاکید شده و نویسنده کوشیده است تا بین این دو پیوندی ایجاد کند. راوی جزئیات بیماری شاه و نحوه جراحی او را با دقت تشریح میکند و به موازات این تشریح، به روایت زندگی شاه از دوران کودکی تا بیماری و مرگ میپردازد. «شاه بیشین» همچنین از منظر سه شخص روایت میشود: شاه، فرح و پسری مستضعف که پدرش یک کارگر انقلابی است و به بیان بهتر شاید بتوان گفت که راوی این هر سه، همان پسر است که شاه و فرح را مخاطب قرار داده و با رفتن به درون این دو، آنها را با خودشان مواجه کرده و مشغول محاکمه آنهاست. در واقع این شیوه به نوعی تلاش نویسنده برای تبدیل کردن مستندات تاریخی به روایت است. راوی به خصوصیترین لحظههای زندگی شخصیتهای اصلی سرک میکشد. مثلا از شوخیها و بگو و بخندهای شاه و علم در این رمان فراوان سخن به میان آمده. در جایی هم تخیل لحظهای رخ مینمایاند و آن هم روایت صحنههایی از پشت پرده جشنهای دوهزار و پانصدساله است که در آن شکوه مردان تاریخی به ریشخند گرفته میشود.
در سراسر رمان میبینیم شاه سایه پدر تاجدارش را بالای سر خود احساس میکند و «آه»کشان او را خطاب قرار میدهد. نویسنده در این رمان حین شخصیتپردازی کوشیده است در پرداخت شخصیتهای شاه و فرح به تضادهای آنها با هم نیز توجه کند و هر دو را به یک میزان در آنچه در دوران آنها رخ داده است مقصر جلوه ندهد. نمونهاش آن لحظههایی است که فرح خود را در میان خانواده شاه تنها احساس میکند و نمیتواند با حرفها و شوخیهای خالهزنکی آنها ارتباط برقرار کند و احساس میکند این خانواده بویی از فرهنگ نبردهاند. این تلاش نویسنده برای پرهیز از سیاه و سفید دیدن شخصیتها را میتوان از نکات مثبت رمان «شاه بیشین» به شمار آورد. نویسنده کوشیده است به زوایای گوناگون زندگی و احساسات و عواطف قهرمانان رمانش بپردازد و از مطلقانگاری در پرداخت این شخصیتها دوری کند. راوی، خودکامه سقوط کرده را تا لحظه مرگ و حتا در سردخانه همراهی میکند و رمان با این سطرها به پایان میرسد: «همینطور که خوابیدهای، سرت را رو به بالا گرفتهای و نگاهت را دوختهای به آن دورها. انگار داری رد یک مرغ مهاجر گمشده را در آسمان دنبال میکنی. با نگاه شاهوار همیشگی و همان چهره سنگی و تندیسوار، اما حالتت یک جوری است که انگار بلافاصله بعد از مردن، از دیدن چیزی به وحشت افتادهای: آه پدر تاجدار کجایی؟...»