شماره ۴۹۰ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۱۲ بهمن
صفحه را ببند
جامعه‌ای بدون قاعده

رضا فیاضی بازیگر تئاتر و تلویزیون

زمانه طوری است که از هر کس، درباره احوالاتش می‌پرسید، جوابی واحد می‌شنوید: «ای! بد نیستم» یا این‌که می‌گوید: «حالم مساعد نیست». از من هم سوال بپرسید، به شما می‌گویم:  نه خوب نیستم! شرایط و اوضاع و احوال من خبر از این می‌دهد که من هم مانند بسیاری از هموطنان دیگر، حال خوبی ندارم. البته شرایط بد کاری، باعث ناراحتی من است. هر شخص با گذشته و پیشینه‌ای که دارد، یا هر کس با توجه به کارنامه‌ای که دارد، کار قبول می‌کند. گاهی با من تماس می‌گیرند و نقش‌هایی را پیشنهاد می‌دهند که اگر کمی دقت و بازنگری در آن داشته باشیم، می‌فهمیم که این نقش‌ها مناسب من نیستند. قصد ندارم خود را در سطحی بالاتر از دیگران مطرح کنم یا درصدد فرافکنی باشم.
به هر روی، مسأله اصلی من به رفتار آدم‌هایی که در حوزه ما کار می‌کنند و فیلم می‌سازند، مربوط است. مطابق کارنامه‌ام، حدود 30 سال، فعالیت حرفه‌ای در حوزه نمایشی داشته‌ام و خود را تافته جدا بافته نمی‌دانم؛ همواره در زندگی‌ام نیز این را نشان داده‌ام. گله من به نوع نگاه افراد است. نگاهی که معیارش برحسب قدرت و پول و موقعیت اجتماعی تعریف می‌شود. اما پدران و مادران، به ما یاد داده‌اند که افراد را با سواد، اندیشه و عملکردشان بشناسیم و تفکیک کنیم. اما حالا از حرف‌های بزرگان ما چیزی باقی نمانده که باعث تاسف فراوان است. از زندگی‌ام، کاملا راضی هستم. ماشین و خانه‌ای را دارم و خدا را شکر! اما اعتراض اصلی من به نحوه انتخاب افراد در جایگاه‌های کاری است. گله‌ام، یکی دو تا نیست. دوست دارم سفره دلم را باز کنم و همه را بگویم. چندی پیش به سازمان تأمین اجتماعی رفته بودم تا از حقوق بازنشستگی‌ام مطلع شوم. دلم می‌خواست هرگز نمی‌رفتم و از برخی موضوعات مطلع نمی‌شدم. تصمیم جالبی که سازمان تأمین اجتماعی اتخاذ کرده (که هم خنده‌دار بود و هم ناراحت‌کننده) این بود که هنرمندان، پایین‌ترین سقف حقوق بازنشستگی را خواهند گرفت! این رقم حدود ششصدوخرده‌ای ‌هزار تومان است. سوال من این است اگر همه هنرمندان سینمایی ما، سوپراستار و از درآمدبالا برخوردار نباشند، آنهایی که دیگر کار نمی‌کنند یا از کارهای پیشنهادی پیش افتاده دوری می‌کنند، تکلیفشان چیست؟ هنرمند براساس رسالت و تخصص‌اش، علاوه بر خدمات افراد عادی، عملکردی فراتر دارد. پس این نوع برخورد، در نوع خود منحصربه‌فرد است. من و 49 نفر از دوستانم، با ذوق و شوق فراوان در انجمن نمایش ایران مشغول به کار بودیم البته این موضوع به 9 یا 10‌سال قبل برمی‌گردد که با دوستان در این انجمن گرد هم جمع شده بودیم. اما خودمان هم بعد از این همه مدت متوجه نشدیم که چرا ما را از آن‌جا اخراج کردند و دیگر هم اجازه ورود به ما ندادند. این موضوعات سال‌ها در ذهن مردم می‌ماند. یک‌سال پیش هم، پروژه سنگین «معمای شاه» به پایان رسید. قرارداد من در این پروژه، مبلغی نزدیک به 70‌میلیون تومان بود. قرار شد این مبلغ را تا پایان پروژه بدهند اما نه‌تنها این اتفاق نیفتاد که روزها و ماه‌ها بعد از آن، هر قدر دویدم تا حق خودم را احراز کنم، نتوانستم تا این‌که بعد از مدتی این مبلغ به‌صورت قسطی و ماهیانه، در اختیار من قرار گرفت. منظورم از بیان این موضوعات، این نبود که به مخاطبان بگویم، من درگیر پول و موضوعات مالی هستم یا از این بابت ناراحتی دارم. اصل حرف من و ریشه طرح این موضوعات، به روابط اجتماعی برمی‎‌گردد که در شهر رواج یافته و ارتباط افراد با یکدیگر، هیچ حساب و کتابی ندارد. با توجه به این تجربیات شخصی، سوالم این است اجتماع و شهر ما به کدام سو می‌رود؟ روابط ما بر چه پایه و اساسی تنظیم شده است؟ عملکرد ما براساس چه معیارهایی صورت می‌گیرد و سنجیده می‌شود؟


تعداد بازدید :  135