مهدی مالمیر روزنامه نگار
داستان رفتارهای برخی از ما ایرانیان حکایت کسی است که هر لحظه بیم آن میرود ازسوی دیگر بام بیفتد! یک روز با زبان دشنام (که شاید هیچ زبانی در این زمینه به قوزکِ پای زبانمان نرسد!) به داور بازی فوتبالِ ایران وعراق یورش میبریم، روز دگر اما، لشگری از پوزشخواهان در رسانههای دیداری و شنیداری و مجازی فراهم میآوریم که حتی برخی از آنها حاضرند رنج سفر به استرالیا را به جان بخرند و به رسم پهلوانان گودِ زورخانه زیر گذرِ بازارچه نایب، با نثار بوسهای بر کتف داور استرالیایی مراتب فرهنگِ چند هزار ساله ما را به جهانیان یادآوری کنند. صد البته که رفتارهای شتابزده و «پاندولی» تنها به رد و بدل کردن فحشهای آب نکشیده و لشکرکشی گلادیاتورهای اخلاق در رسانهها خلاصه نمیشود. چرا که اگر دقیقتر به دور و برمان بنگریم، ما در بیشترکارهایمان میان
دو قطب افراط و تفریط سرگردانیم!
در عرصه سیاست محکوم کردن یکی و برچکاد نشاندن دیگری عادت چند صدساله ماست.
در بده بستانهای سیاسی، هر اختلاف سلیقه و برداشتی را تا مرز دشمنیهای ویرانگر بالا میبریم و در برابر، هیچ انتقادی را از همفکران وهم مسلکانمان تاب نمیآوریم. گویی در این بَرهوتِ ناشیگری تنها سر ماست که به آسمان خطاناپذیری میساید! در روابط اجتماعی نیز حال و روزمان چندان تعریفی ندارد. نگاهی صادقانه و به دور از تعارفهای مرسوم به گرداگردمان نشان میدهد که بیشتر رفتارهایمان آونگی است میان دشمنیهای سوزان و دوستیهای اغراق شده و چاکرم نوکرم گفتنهای ملالانگیز! به عبارت دیگر، واکنشهای از سر شتاب و آویختن به دوگانههای فرشته - اهریمن، خوب - بد، خائن – خادم، در هر ماجرایی (از بزرگترین رویدادهای جمعی گرفته تا پیش پا افتادهترین ماجراهای شخصی) به نیکی نشان دهنده سطح نامطلوب «هوش عاطفی» در میان برخی از ماست که از یک سو، پیوسته به آتش یکسونگریهای ما دمیده و از سوی دیگر، سبب شده بعضی از ما از منطق گفت و شنود و رفتار متعادل، هر روز دورتر بیفتیم .
در ماجرای چندی پیشِ حمله زبانی برخی به داور بازی ایران وعراق و پوزشخواهی بیمعطلیِ شماری دیگر از هموطنان برای به دست آوردن دل داور استرالیایی، باردیگر فقدان رفتارِ متعادل (مودبانه) «good manners» برخی از ما که خود زاییده سطح نامطلوب هوش عاطفی است از ژرفا به روی سطح آمد. گویی سرگردانی میانِ آسمان افراط و زمینِ تفریط سرنوشت گریزناپذیر ماست و سوگمندانه جزو طبیعت ثانویه ما شده است! از این رو، هیچ تصادفی نیست که زبان ما از واژه «خدمت» مستقیم به «خیانت» میان بُر میزند و از واژههای دیگری که در زبانهای دیگر مراحل میان این دو را بیان میکنند در زبان ما هیچ خط و خبری نیست!! انگار حد میانهای برای ما چه در زبان، چه در قضاوتهایمان پس از پیروزیها و شکستها در کار نیست! این ظریفه را میتوان از آبشار ستایشی که پس از کامیابیها بر سَرِ هر سُتوده و ناستودهای سرازیر میکنیم و از خشک و تری که پس از هر ناکامی و بدبیاری میسوزانیم، به خوبی رهگیری کرد!