شب سرد سر بر بالین کودکی نهاد و آغوش مادرم را بر دام میلههای قهر. آن شب بازیِ درد، حیرت را آفرید و حیرت، حسرت را، جای کودکی. بیمارم یا معلول، گوشه کنجی از آرامگاه چشمهای عریان ؛ کودکیام پشت میلههای سرد آسایشگاه گم میشود و کمکم ، کم!