«دستهای خالی» داستان «اميرحسين»، جانباز مبتلا به موجگرفتگي است که پس از سالها به خانه بازمیگردد و با ازدحامهای محیط اطراف و آلودگيهای صوتی مدام حال متشنجی پیدا میکند، در این میان تلفنهای ناشناس او را آزار میدهد و سلامتش را به مخاطره مياندازد؛ زنگهایی که از سمت پدر یکی از رزمندههای به شهادت رسیده جنگ صورت میگیرد. این فیلم به تهیهکنندگی «محمدرضا تخت کشیان» در سال 1385 تولید شده است. سطرهای پایین دیالوگی است که بین «امیرحسین» با بازی «خسرو شکیبایی» و «فاطمه گودرزی» همسرش در نقش «مریم» در یکی از سکانسهای فیلم گفته شده است.
امیرحسین: خودش سالمه؟
مریم: کی؟
امیرحسین: مریم.
مریم: ها؟
امیرحسین: من گاهی دیوونهم، دیگه خنگ که نیستم، یه خبری شده. نترس به هم نمیریزم، قرصامو خوردم.
(قرصها را جلوی او میگذارد و میگوید)
مریم: چیزی نیستها. حوریه تصادف کرده ولی حالش خوبه. به اونی که زده حالش زیاد خوب نیس.
(تلفن زنگ میخورد)
مرد پشت تلفن: گوشی رو بدید به سردار ترابی.
مریم: شما؟
مرد پشت تلفن: از دوستانم، راجع به دخترتون خبر دارم.
مریم: بله بله؛ میگه از دوستای قدیمته.
امیرحسین: سلام رفیق عزیزم.
مرد پشت تلفن: بهبه سردار، چطوری مرد مجاهد؟
امیرحسین: فک کنم ما با هم حرفامونو زدیم.
مرد پشت تلفن: احسنت. هنوز مغزت کار میکنه.
امیرحسین: فرمایش؟
مرد پشت تلفن: با این مغز دیجیتالی و زبون چرب و نرمت مخ خیلیا رو زدی بردی گوشت جلوی توپ کردی. حالا عقوبت پس بده سردار.
امیرحسین: تو کی هستی؟
مرد پشت تلفن: پدر یه گوشت جلوی توپم، یه استعداد، اگه بود الان یه ستاره میشد.
امیرحسین: حالا هم ستارهان. اگه ستارهشناس باشی.