شماره ۳۴۹ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۱۹ مرداد
صفحه را ببند
هیچکی نمی‌دونه کی قراره منفجر بشی

«دیوانه‌ای از قفس پرید» سومین فیلم بلند «احمدرضا معتمدی» و محصول‌ سال 1381 است؛ این فیلم در بیست و یکمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد و موفق به دریافت 3 سیمرغ بلورین بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش اول زن و بهترین موسیقی متن شد. داستان «دیوانه‌ای از قفس پرید» به این شکل است که یلدا با روزبه، جانباز جنگ ازدواج کرده اما بیماری روزبه شدت گرفته و او را در یک آسایشگاه برای مراقبت و درمان بستری می‌کنند. یلدا اگرچه علاقه زیادی به روزبه دارد اما در مورد رابطه‌اش دچار تردید شده. فراست هم کاراکتر دیگری است که در این میان دلباخته یلدا می‌شود، او زمانی استاد روزبه بوده است. در ادامه دیالوگ قسمتی از فیلم که بین «روزبه» با بازی «پرویز پرستویی» و «فراست» با بازی «علی نصیریان» برقرار شده، آمده است.
روزبه: استاد، یادتون میاد اون حیاط قدیمی، حوض پر از ماه، یاس‌های امین‌والدوله و پیچک‌های وحشی.
فراست: منو دست انداختی جوون؟ چرا حرفتو نمی‌زنی؟
روزبه: توی اون حیاط قدیمی صدای بال فرشته‌ها شنیده می‌شد.  وقتی شما مثنوی می‌خوندی من دلم قرص می‌شد که خدا عاشق بنده‌هاست.
فراست: بسه دیگه، رک و پوست کنده حرف دلتو بزن.
روزبه: استاد، بیا برگرد به همون حیاط پر از صدق و صفا، به همون زندگی ساده و زلال.
فراست: یعنی ما بعد از هفت کره زاییدن باید بریم از این و اون بپرسیم رسم زاییدنمون چیه؟
روزبه: غلط کردم استاد، بیجا کردم. من فقط التماس کردم؛ به خاطر اون جوونایی که تازه اومدن تو گود؛ به خدا اگه اونا هم مثل ما شمارو زلال ببینن با همون صدق و صفا همه شون بر می‌گردن.
فراست: تو داری خودتو از بین می‌بری جوون. تو هر کاری از دستت براومده کردی، تاحد جون کندن. همه یه روزی بازنشسته می‌شن، امروز روز بازنشستگی توئه. دوره زمونه تغییر کرد. یه نگاهی به اطرافت بنداز. آدم‌هایی رو می‌بینی که هیچ نسبتی با تو ندارن. تو اونا رو به لاقیدی متهم می‌کنی اما اونا فقط می‌خوان اشتباه ما رو تکرار نکنن؛ اونا می‌خوان به عقلشون اقتدا کنن.
روزبه: روزی که به گوشت تن اون بچه‌ها نیاز بود که مثل یه دیوار دور این مملکت کشیده بشه کسی رجز عقل نمی‌خوند. کی اون زمین‌هارو آزاد کرد؟
فراست: به زمین مشغول شدیم از زمان غافل موندیم؛ زمان هم شورید ما رو، پس زد.
روزبه: حالا دیگه ما شدیم پس مونده این سفره؟
فراست: یه طرفه به قاضی می‌ری جوون. تو گل سرسبد این مملکتی. مردم استخون‌های پوسیده شما رو تبرک می‌کنن؛ اما دیگه کسی واسه این حرفا تره هم خورد نمی‌کنه؛ حتی اگه فریاد بزنی صدات به گوش کسی نمی‌رسه. توی گوش‌ها صدای غریبه‌ای پیچیده که دیگه صدای آشنارو نمی‌شنوفه.
روزبه: صدای غریبه داره از گلوی خود ما درمیاد. منی‌که 20‌ سال پیش قاطی خلق‌الله آویزونو دو طبقه سر می‌خوردم می‌رفتم جوادیه و قنات‌آباد، حالا ماشینم شده بشقاب پرنده، خونه‌ام شده قصر شاه‌آباد. دیگه هر چی هم زور بزنم فقط صدای غریبه از گلوم درمیاد.
فراست: تو مثل یه مین می‌مونی که نه منفجر شدی نه خنثی.  این وسط موندی میون دست و پا، هیچ‌کی نمی‌دونه تو رو چه جور باید از کار انداخت؛ هیچکی هم نمی‌دونه کی قراره منفجر بشی.


تعداد بازدید :  161