| مهدی | فرزند جانباز اعصاب و روان |
من فرزند جانباز 35درصد هستم. 26سال سن دارم. از وقتی که یادم میآید خانوادهام به خاطر بیماری پدرم که جانباز اعصاب و روان است، مشکلات بسیاری را متحمل شده؛ هم از لحاظ مالی و هم از لحاظ روانی. من نمیخواهم زیاد در این مورد حرف بزنم، چرا که بارها به خاطر اینکه پسر بزرگ این خانواده بودهام بخش بزرگی از مسئولیتهای پدرم که آنها را وظیفه میدانستم متحمل شدم تا به این سن رسیدم. ما هر ساعت از زندگی را در استرس تشنج پدر میگذرانیم و به بیراهه نرفتهام اگر بگویم خودمان هم به بیماری اعصاب و روان دچار شدهایم.
لازم میدانم که بگویم ما یک خانواده 5 نفره هستیم که در 35متر جا زندگی میکنیم و بهخاطر مشکلات مالی حتی نمیتوانیم از وام بنیاد شهید هم استفاده کنیم. بگذریم، من دانشجو هستم. اگر خدا بخواهد میخواهم آخر تابستان با یکی از دخترهای کلاس ازدواج کنم. اما هر چه فکر میکنم میبینم یک نفر که نه کار دارد و نه حتی پول پیش خانه، چطور میتواند مسئولیت یک خانواده را به دوش بکشد؟ این مشکل من نیست! این مشکل 11میلیون جوان است که در آستانه ازدواج قرار گرفتهاند. حالا گذشته از اینکه ما خانواده ایثارگر محسوب میشویم و امتیازاتی به ما دادهاند که من هیچگاه آن را ندیدهام. ما جوانهای این مملکت هستیم؛ دلمان میخواهد کار داشته باشیم تا بتوانیم زندگی تشکیل دهیم. ولی به خداوندی خدا وقتی زیاد فکر میکنم میترسم. آخر دردمان را به چه کسی بگوییم؟ وقتی پدرم تشنج میکند تنها کاری که از دستم بر میآید این است که مادر و خواهرم را از خانه بیرون کنم و با اشکهای مدام از پدر کتک بخورم و فحش بشنوم و هیچ نگویم. این کار سختتر از جنگیدن نیست؟