| بنفشه جعفری |
برایان اِوِنسن (متولد 1966، آمریکا) تاکنون سهبار جایزه اُ. هنری را از آن خود کرده، که یکی از آنها برای نخستین کتابش «زبان آلتمن» درسال 1998بود. موفقیت «زبان آلتمن» تا آنجا بود که ژیل دلوز فیلسوف بزرگ فرانسوی درباره این کتاب نوشت: «کتاب زبان آلتمن بهدلیل شیوه زبانی و سبک غیرمعمولیاش، و بهدلیل خشونت و قدرت واژگانش، آنچنان نظرم را جلب کرد، که ناگزیر به ستایش آن هستم.» اِوِنسن، بعد از موفقیت چشمگیر «زبان آلتمن»، توانست با انتشار «چاقوی لرزان»، جایزه IHG برای بهترین مجموعه داستان و «انجمن اُخوت ناقصالعضوها» عنوان بهترین رمان وحشتسال 2010 آمریکا و برترین کتابهای 2010 نیویورک تایم اوت را از آن خود کند. همچنین «پرده باز» دیگر کتاب وی نیز به مرحله نهایی جایزه ادگار آلن پو و IHG رسید. «انجمن اخوت ناقصالعضوها» بهتازگی توسط وحیداله موسوی ترجمه و از سوی نشر «شورآفرین» منتشر شده، که بلافاصله بعد از انتشار، به چاپ دوم رسید. کتابهای دیگر این نویسنده – زبان آلتمن و پدر دروغها- که برگزیدهای است از بهترین داستانهای کوتاه و بلند وی نیز توسط همین مترجم و ناشر در دست ترجمه و انتشار است. «انجمن اُخوت ناقصالعضوها» رمانی است متشکل از دو رمانک بههمپیوسته: «انجمن اُخوت ناقصالعضوها» و «آخرین روزها»؛ هر دو داستان یک خط مشترک دارد: با تمامشدن اولی، دیگری آغاز میشود، و ما درون نوعی کالبد داستانی جدید قرار میگیریم؛ کالبدی که تماموکمال آدم را به یاد همان کتابی میاندازد که تازه تمام کردهایم و از آن بیرون آمدهایم. شیوه روایتگری با همان ژستهای دقیقا مشابه انباشته شده؛ یعنی با همان لحن مینیمال و همان مقصود، تا نسخهای از رمان کارآگاهیهارد بویل وارد عالم اِوِنسنی شود، که موقعیتها، تمهیدات، و انتظارات مختص ژانرش را بتوان وارونه کرد، نادیده انگاشت، انکار کرد، و به جدیترین شکل به سُخره گرفت. در داستان اول، آقای کلاین کارآگاه مخفی پلیس با فرقهای به نام «ناقصالعضوها» مواجه میشود: این انجمن شبهمذهبی معتقد است که دست خطاکار بشر باید قطع شود تا بدینگونه انسان بتواند به معنویت برسد. اعضای این انجمن معتقدند که با قطعکردن اعضای بیشتر بدن میتوان به مقام بالاتر رسید. در داستان دوم، آقای کلاین از سوی رئیس فرقه دیگری که منشعب از فرقه اول است و «پالها» نام دارد، دستور میگیرد که رئیس فرقه اول را بکشد. «پالها» درواقع شبیه بههم لباس میپوشند و موهایشان را زرد میکنند و همگیشان خود را پال مینامند. آنها یک دست بیشتر ندارند و خود را منشعب از فرقه اول میدانند. آنچه میخوانید برگزیدهای است از گفتوگوی نشریات آمریکایی با برایان اونسن، این خالق عجیبترین داستانهای جهان.
1. چه باعث شد شما رمان «انجمن اخوت ناقصالعضوها» و دنباله آن را بنویسید؟ مطلبی را جایی خوانده بودید؟ یا فقط یک جرقه ذهنی بود؟ آیا در شهر خودتان چنین آیین و مکتب فکری برای قطع عضو وجود دارد؟
فکر میکنم این ایده حاصل سالهاتفکر درباره آیهای از کتاب مقدس بود که در ابتدای رمان ذکر شده: «و اگر دست راستت تو را بلغزاند، قطعش کن و از خود دور انداز، زیرا تو را مفیدتر آن است که عضو بدن تو نابود شود، از آنکه کل جسدت در دوزخ افکنده شود.» منظورم همان بخشی است که شما را تشویق میکند تا اعضای خطاکار بدنتان را قطع کنید. در ابتدا فکر میکنیم که این فقط چیزی در حد کلام و نماد است اما بعد به خودتان میگویید: «خب، درست است، اما اگر به معنای واقعی کلمه این کار را انجام بدهیم چه؟ آیا این میتواند اساس یک انجمن و کتب فکری قرار بگیرد؟» از همین جا است که همه چیز رنگ واقعیت بهخود میگیرد. کاش چنان فرقه و مسلکی در شهر من وجود داشت. اما نبود. در آن سوی خیابان محل زندگیام مردی بود که یک دست بیشتر نداشت و همیشه توجهم را جلب میکرد و از او میترسیدم.
ضربآهنگ هر دو داستان «انجمن اخوت ناقصالعضوها» نسبتا سریع است، و این فقط به دلیل کوتاه بودن این رمان نیست. آیا ضرباهنگ سریع یکی از مشخصههای ژانر وحشت است؟ و یا اینکه فکر میکردید داستانی به شومی و تیرگیِ«انجمن اخوت ناقص العضوها»باید از ضربآهنگ سریعی برای میخکوب کردن خواننده برخوردار باشد؟
بعید میدانم که این مختص داستانهای وحشت باشد و واقعیت اینکه همواره شاهد تعداد زیادی از رمانهای وحشت هستیم که به طرز زیبا و خارقالعادهای گسترش پیدا میکنند و شکل میگیرند. رمانهایی که آرام آرام جلو میروند و با اینهمه همچنان مو را بر تن آدم سیخ میکنند. مثلا، پیتر استروب و دان سیمونز هر دو چنان کاری انجام میدهند، آنهم به شکل بسیار جذاب و زیبایی. اما درست است، به نظر خودم چنان سرعتی برای «انجمن اخوت ناقص العضوها» ضرورت داشت. میخواستم فضایی نفسگیر خلق کنم و خواننده درست مانند کلاین پا در هوا شود.
3. با توجه به موفقیت نسبی فیلمهای ترسناکی چون «اره»، «خوابگاه» و ظاهرا رواج دوباره اخیر ژانر وحشت، بهنظر میرسد که رمان شما تقریبا به مذاق خوانندهها و بینندههای دوستدار هیجان و وحشت خوش میآید. فکر میکنید چه عاملی ما را مجذوب وحشت میکند؟ فکر میکنید به خاطر وضع بهم ریخته و آشفتهمان است، یا این فقط واکنشی به آن دوران از دست رفتهای است که میتوانستیم شاهد اعدام در ملاء عام و چنان چیزهایی باشیم؟
خوب، شاید ما حسابی به هم ریخته باشیم اما فکر نمیکنم بخاطر ترس و و حشت چیزی را میخوانیم یا تماشا میکنیم. در مجموع فکر میکنم گاهی دلیل علاقه ما به انواع مختلف ظلمت و سیاهی ارتباط تنگاتنگی با نارضایتی عمیق ما از سطح یکنواخت و کسلکننده زندگی داشته باشد که در تبلیغات شاهدش هستیم و یادر والدین، نهادها و در واکنش آدمها به زندگی میبینیم. گویی از ترک برداشتن این سطح ظاهری زندگی احساس رضایت میکنیم و واقعا فکر میکنم که از نظر دامنه و وسعت چیزهاییکه در داستانهای تخیلی در جریان است، آثار من به گرد پای فیلمهایی مثل «اره» یا «خوابگاه»و یا کارهای فیلمسازهایی مثل میشلهانکه یا گاسپر نوئه هم نمیرسد، بهخصوص این دو نفر آخر که کارهایشان اغتشاش برانگیزتر و بسیار تحسینبرانگیزتر است. یا حتی فیلم «آزمون بازیگری» از تاکاشی میکی. [برای نقدی بسیار خواندنی در مورد این فیلم و نیز آثار میشلهانکه نگاه کنید به کتاب: «گزیده نقدهای رابین وود، ترجمه وحیداله موسوی، نشر ساقی]
4. اخیرا شاهد استفاده بیشتر از اصول ادبیات داستانی نوآر در عرصه ادبیات داستانی ژانر هستیم و حتی کسی مانند ریچارد موگان آن را با ژانر علمی تخیلی ترکیب میکندو بسیاری از داستاننویسهای دیگر آن را با فانتزی مخلوط میکنند. در رمان «انجمن اخوت ناقص العضوها» نیز گرایش نسبتا منحصربهفردی برای استفاده از قهرمان غیرعادی و کارآگاه نوآر به چشم میخورد، همان قهرمانی که بیشتر ما خوانندگان با خصوصیاتش آشناییم و در اینجا میبینیم که با اصول ادبیات داستانی وحشت مخلوط میشود. شخصیت کارآگاهی چه خصوصیتی دارد که آن را اینچنین مستعد ترکیب شدن با عنصر وحشت میکند (و جهان و فضایی که شما برای داستان انجمن اخوت ناقص العضوها خلق کردهاید)؟ آیا میتوان گفت که ادبیات داستانی نوآر، و بهویژه، ادبیات داستانهای چندژانری دارد دوباره از ادبیات داستانی وحشت سر برمیآورد؟
موافقم که نوعی رواج دوباره را شاهدیم و اینکه بسیاری از مردم نوآر را نه یک ژانر بلکه شیوهای میدانند که میتوان در ژانرهای دیگر هم از آن استفاده کرد، یعنی اینکه نوآر میتواند با ژانرهای دیگر ترکیب شود. یکی از الگوهایی که الهامبخش من شد فیلم «بلید رانر» بود [یک فیلم علمی- تخیلی نئونوآر از ریدلی اسکات درسال 1982]همچنین، همزمان با رونمایی از کتاب «انجمن اخوت ناقصالعضوها»، شاهد چاپ آثاری مثل «شهر و شهر» اثری خارقالعاده از چاینا میویل، «فینچ» از جف وندرمیر، «خواب کوتاه» از پال ترمبلی، رمانهای خون آشامیهارد- بویل از چارلی هیوستن و آثار دیگر نیز بودیم. این روزها در فکر نوشتن یک رمان کارآگاهی پسا- آخرالزمانی هستم که امیدوارم بهزودی بنویسمش.
5. برگردیم به سوال قبلی: چند ماه گذشته شاهد بحثهایی درباره ژانر ترکیبی بودیم و اینکه آیا چیز خوب یا بدی است. نظرتان چیست؟
فکر نمیکنم با قاطعیت بتوان گفت که ذاتا خوب یا بد است. همانطور که میدانید آثار ترکیبی و چند ژانریِ بسیار خوب یا بسیار بدی وجود دارد، که این خود نشاندهنده نقص یا کاستی این ژانر نیست. فکر میکنم اگر شلخته باشد، بسیار بد است اما اگر ترکیب ژانری چیز کاملا اصیل و نویی برای این ژانر به ارمغان بیاورد، آنگاه است که باعث جان گرفتن این ژانر میشود و این بسیار خوب است.
6. شما به تدریس داستاننویسی نیز پرداختهاید، چه نکته و پیشنهاد خاصی برای نویسندگان تازهکار دارید؟
بهنظرم پراکندهخوانی، یعنی خواندن داستانهایی با موضوعات عجیب و غریب مختلف و در جهات متفاوت بسیار مهم است. اکنون یکی از بزرگترین معایب کلاسهای آموزش نویسندگی خلاقانه این است که، در بدترین حالت، نویسندگانی بهوجود میآیند که به ورطه نوشتن انواع داستانهای تکراری میافتند. در ضمن نکته مهم این است که بدانید معلمهای شما هم انسانند و تعصبات اخلاقی و محدودیتهای ذهنی خودشان را دارند. هرچقدر میتوانید از آنها بیاموزید اما دچار تقلید کورکورانه و گرفتار مرزهای آنان نشوید.