شماره ۴۸۸ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۹ بهمن
صفحه را ببند
شادی و خِرد

اگر عمر دوباره داشتم مى‌کوشیدم اشتباهات بیشترى مرتکب شوم. همه چیز را آسان مى‌گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله‌تر می‌شدم! فقط شمارى اندک از رویدادهاى جهان را جدى می‌گرفتم. اهمیت کمترى به بهداشت می‌دادم. به مسافرت بیشتر می‌رفتم. از کوه‌هاى بیشترى بالا می‌رفتم و در رودخانه‌هاى بیشترى شنا می‌کردم. بستنى بیشتر می‌خوردم و اسفناج کمتر! مشکلات واقعى بیشترى مى‌داشتم و مشکلات واهى کمترى. آخر من از آن دست آدم‌هایى بود‌ه‌ام که بسیار محتاطانه و خیلى عاقلانه زندگی کرده‌ام. ساعت به ساعت، روز به روز. البته من هم لحظات سرخوشى داشته‌ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از این لحظاتِ خوشى بیشتر می‌داشتم. من هرگز جایى بدون یک دماسنج، یک شیشه داروى قرقره، یک پالتوى بارانى و یک چتر نجات نرفته‌ام. اگر عمر دوباره داشتم، سبک‌تر سفر می‌کردم. اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زود‌تر پا برهنه راه می‌رفتم و وقتِ خزان دیر‌تر به این لذت خاتمه می‌دادم. از مدرسه بیشتر جیم مى‌شدم. گلوله‌هاى کاغذى بیشترى به معلم‌هایم پرتاب مى‌کردم. گربه‌های بیشترى به خانه می‌آوردم. دیر‌تر به رختخواب مى‌رفتم. بیشتر عاشق می‌شدم. به ماهیگیرى بیشتر می‌رفتم. پایکوبى و دست افشانى بیشتر می‌کردم. سوار چرخ و فلک بیشتر مى‌شدم. به سینما و شهربازی بیشتر می‌رفتم. در روزگارى که تقریباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع می‌کنند، من بر‌پا مى‌شدم و به ستایش سهل و آسان‌تر گرفتن اوضاع می‌پرداختم، زیرا من با ویل دورانت موافقم که می‌گوید: «شادی از خِرد عاقل‌تر است.»

 


تعداد بازدید :  249