شماره ۴۸۸ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۹ بهمن
صفحه را ببند
خاطرات سولفرینو

سرجوخه به سرعت جواب داد و مشخصات خودش را داد: «فرانسه! سرجوخه مهندسی، شماره 7، دسته ...» جواب آمد که: «می‌توانی بگذری!» بالاخره يك‌ربع به دوازده ما بدون هيچ حادثه ديگرى به اولين خانه‌هاى بورگتو رسيديم. تمام شهر در تاريكى و سكوت فرورفته بود، به‌جز در خيابان اصلى كه نور ضعيفى در طبقه همكف ساختمانى كه افسران سررشته‌دارى در آن مشغول كار بودند، مى‌درخشيد. اين افسران با وجود اين كه وقفه‌اى در كارشان ايجاد شده بود و با رسيدن من در چنان ساعتى دچار تعجب شده بودند، كمال احترام را براى من به‌ جا آوردند. يكى از مسئولان پرداخت به نام آقاى اى. اوترى(A.Outrey.) بدون توجه به اين كه آيا من توصيه‌نامه‌هاى لازم را دارم يا نه، صميمانه‌ترين مهمان‌نوازى را به عمل آورد. گماشته‌اش براى من تشكى آورد كه پس از خوردن سوپى كه به من داده شده بود، با لباس روى آن خوابيدم. من به آرامى و بدون آن كه از بوى بد دچار خفگى شوم يا مزاحمتى از سوى مگس‌ها (كه پس از آن كه حسابى از اجساد استفاده كردند به سراغ زنده‌ها مى‌آيند تا آنها را شكنجه كنند) برايم ايجاد شود خوابيدم. سرجوخه و كالسكه‌چى در كالسكه‌اى مستقر شدند كه در خيابان ماند، ولى كالسكه‌ران بيچاره در حالت شوك عصبى بود و حتى نمى‌توانست پلك بر هم گذارد. من صبح او را با حالتى كه بيشتر شبيه به مرده‌ها بود تا زنده‌ها، پيدا كردم.
روز بيست‌وهشتم، ساعت 6صبح، من مهربانانه و دوستانه به وسيله مارشال مك‌مائون شجاع و سلحشور كه بحق به بت سربازانش معروف بود، پذيرفته شدم. ساعت 10 من در خانه‌اى در اكاوريانا بودم كه از آن پس تاريخى شد. خانه‌اى كه در 24ژوئن 2فرمانرواى بزرگ معارض را در خود جاى داد. بعدازظهر همان روز ساعت 3 من در راه بازگشت نزد مجروحان در كاستيليون بودم كه شادى خود را از ديدن دوباره من ابراز كردند و 30ژوئن در برسيا بودم.
ادامه دارد...


تعداد بازدید :  279