مسعود فقط 4 سال داشت که کارتن خواب و زاغه نشین شد. پدر مسعود معتاد بود و در مرکز شهر ساری زباله ها را زیر و رو می کرد تا از بین آنها چیزی برای ادامه زندگی پیدا کند. اما احمد بعد از مدتی به زندان افتاد و پسر کوچکش آواره شد.اما شخصی خیر مسعود کوچک را زیر پل فرح آباد ساری در حالی پیدا کرد که گنداب زباله او را احاطه کرده بود. آنها به پارک رفتند، بازی کردند، به آرایشگاه رفتند، با هم غذا خوردند و ... تا مسعود برای رفتن به بهزیستی آماده شد.