اصغر مهاجری جامعهشناس
بحث تغییر در ایران، نهتنها موضوع سادهای نیست، که بسیار پیچیده است. شاید بهدلیل همین پیچیدگی تغییر در جامعه ایران است که هنوز فرمولی برای تغییرات کشف نکردهایم و نمیتوانیم اتفاقات، رخدادها و رفتار مردم ایران را پیشبینی کنیم. یکی از مشکلات ما، چه در سطح دانشگاهی، چه در سطح کارشناسی و چه در سطح اداری یا مدیریتی، این است که نوع تغییر و مسیر تغییر در جامعه ایرانی، شناسایی و کشف نمیشود تا متناسب با آن تغییر، فرمولی برایش نوشته شود. در قسمتهایی هم که فرمولی کشف میشود، این فرمولها را ناهمراه با تغییر مینویسند. به همین دلیل است که ما تغییر میکنیم، اما تغییرمان موجب توسعه ما نمیشود.
درباره این موضوع، شاهد تاریخی هم وجود دارد. حدود 100سال است که میخواهیم تغییراتمان را به توسعه، سنجاق و پیوست کنیم. یکبار در دوره قاجاریه شروع به تغییر کردیم. آن تغییر بهنتیجه نرسید. در دور اول تغییرات که امیرکبیر آن را شروع کرد، او دنبال این مسأله بود که تغییرات کشور بر محور دانش باشد زیرا ما با روشهای سنتی عمل میکردیم و اینها موجب میشد که بهروز نشویم لذا، نمیتوانستیم به توسعه برسیم. در اواخر دوره قاجاریه اتفاقاتی رخ داد و ولیعهد باهوش ایرانی، متوجه شد در جنگها، دشمن از ابزارهایی مثل توپ استفاده میکند (که درصد تخریب آنها زیاد بود)، او از مستشاران فرانسوی پرسید که اینها چه هستند؟ گفتند: «توپ». ولیعهد پرسید که توپ، چگونه ساخته میشود؟ مستشاران پاسخ دادند که از مس و آهن ساخته میشود. فردای آن روز، ولیعهد دستور داد تا آهن و مس در دسترس را جمعآوری کنند اما مستشاران گفتند که اینگونه نمیشود، باید آنها را از معدن استخراج کنید؛ ذوبشان کنید و در قالب بریزید؛ و اینها زمان میبرد. ولیعهد پرسید پس شما چه زمانی این کارها را انجام دادید؟ گفتند، آن زمانی که شما چشمان یکدیگر را جفتجفت درمیآوردید (اشاره به کار آغامحمدخان)، ما درحال یادگیری این صنعت بودیم.
به همین دلیل، شاید بهترین فرمول تغییر را امیرکبیر کشف کرد که دانش را وارد کشور کند. به همین علت، دارالفنون را تأسیس کرد و طولی نکشید که ما همه این فرمولها را بههم زدیم. تغییر بعدی را در زمان رضاخان با ژاپنیها شروع کردیم. تغییر این بود که ما باید به غرب برویم و در آنجا، دانش را از غرب بیاموزیم. لذا ما هم مثل ژاپنیها، دانشجویانمان را بهاروپا فرستادیم. دانشجویان ژاپنی با لباسژاپنی رفتند و با لباس اروپایی به کشورشان بازگشتند. دانشجویان ما با لباس اروپایی و با همان مغز ایرانی پیشین برگشتند.
گام سوم را در عصر پهلوی دوم، همزمان با کرهجنوبی و بخشهایی از کشورهای آمریکایلاتین برداشتیم و برای تغییر، دست به مونتاژ صنعتی زدیم. اما کرهجنوبی از پراید به صدها نوع خودرو پیشرفته رسید و پیکان ما بهجایی رسید که باید تعطیل میشد. بعد از آنها، در عصر حاضر، تصمیم گرفتیم که به درون برگردیم و توجه را به عوامل درونزا معطوف کنیم. اما ناگهان سر از مونتاژ درآوردیم. آنهم مونتاژ درجه 2 و 3.
دلیل همه این فراز و نشیبها، این است که در کشف فرمول تغییر، سردرگم هستیم. هم کشف این فرمولها سخت است و هم فرمولهایی که برای هدایت این تغییر بهسوی توسعه مینویسیم، ضعیف و ناکارآمد است. بخشی از جامعه معتقدند که برای تغییر، باید به عوامل درونزا توجه کنیم و بخشی دیگر میگویند، باید به عوامل برونزا توجه کنیم. لذا اگر روابط بینالمللمان را پویا نکنیم، دچار مشکل میشویم.
اما به نظر من، میتوان میان این دو، در گذر بود. هم عامل بیرونی و هم عامل درونی، مهم است. ما هنوز در کشف و بیان مسأله تغییر، مشکل داریم. طوری که به نظر میرسد، قادر به بیان مسأله تغییر در ایران نیستیم. بسیاری از افراد که معتقدند جامعه ایرانی، جامعه مبهمی است و نمیتوان آن را شناخت، به این قسمت اشاره میکنند. اگر بخواهیم تغییرات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، محیط زیستی و... را بشناسیم و از آنها آگاهی کسب کنیم تا مدیریتشان کنیم، بهترین راه، «ارزیابی تاثیرات اجتماعی و فرهنگی» آنهاست که من از آن به «اتاف» یاد میکنم. یا همان Cultural-Social Impact Assessment.
یعنی هر اقدامی را که میخواهیم در قالب پروژه، طرح، سیاست و برنامه انجام دهیم، باید تغییراتی که قرار است این طرح بهویژه از لحاظ اجتماعی و فرهنگی ایجاد کند را بررسی کنیم. پیامدهای مثبت و منفی آن را با تکنیکهای علمی ارزیابی کنیم و برای جلوگیری یا تعدیل پیامدهای منفی آن، «کاربست» ارایه دهیم. این، کارآمدترین روش برای نظام تغییرات است. در غیراینصورت، اگر این موارد را در نظر نگیریم، داستانهایی شبیه سیاست هدفمند کردن یارانهها خواهیم داشت که بدون «اتاف» صورت گرفت و امروز، تاوان سنگین آن را میپردازیم. طرحی که حداقل 1000نفر نیرو بهاضافه 110 تکنیسین لازم داشت تا طی 2 سال، شرایط جامعه را برای این طرح آماده کنند، بدون در نظر گرفتن همه ابعاد اجتماعی، سیاسی و فرهنگی انجام شد و حالا نمیتوانیم از منجلاب آن بیرون بیاییم.