زخم ایام
گل نزد آبی بر آتش بلبل خودکام را/نیست غیر از ناامیدی حاصلی ابرام را
چهره خورشید رویان را سپندی لازم است/از شب جمعه است نیل چشم زخم ایام را
عشق عالمسوز میباید دل افسرده را/میپزد خورشید تابان میوههای خام را
نیست ممکن از زبان خوش کسی نقصان کند/چرب نرمی غوطه در شکر دهد بادام را
چون شرر بر جان نمیلرزم ز بیم نیستی/دیدهام در نقطه آغاز خود، انجام را
با ضعیفان پنجه کردن نیست کار اقویا/در قفس دارد نیستان شیر خون آشام را
صبح چون روشن شود، از خواب غفلت سر برآر/تا کفن بر خود نسازی جامه احرام را
صائب تبریزی
یوسف دل
ای به دلها زده مژگان تو پیکانی چند/منت ناوک دلدوز تو بر جانی چند
گوشه چاک گریبانت اگر بگشایی/بشکنی رونق بازار گلستانی چند
تا بریدند بر اندام تو پیراهن ناز/بر دریدند ز هر گوشه گریبانی چند
جمع کن سلسله زلف پریشانت را/تا مگر جمع کنی حال پریشانی چند
یوسف دل که شد از چاه زنخدانت خلاص/از خم زلف تو افتاد به زندانی چند
تنگ شد جای ز بسیاری مرغان قفس/بودی ای کاش مرا قوت افغانی چند
ناصحا منع فروغی ز محبت تا کی/گو به آن مَه نکند عشوه پنهانی چند
فروغی بسطامی