آخر و عاقبت ظلم
از شیخ محمدتقی بهلول، رهبر قیام مسجد گوهرشاد نقل میکنند: «خیلی قبلها در افغانستان، جنگ دادن مرغها امر رایجی بود. جوانان افغان در روزهای جمعه، عید و روزهای بیكاری، كبكها یا خروسها را به جان هم انداخته و تماشا میكردند. گرچه این كار از طرف شهربانی ممنوع بود و اگر پلیس میدید، جلوگیری میكرد. روزی در افغانستان از خیابانی میگذشتم، دیدم یك پلیس با پسر جوانی سر یك كبك دعوا دارند. پلیس میگفت: «تو میخواهی این پرنده را به جنگ بیندازی. یا به من رشوه بده، یا آن را از تو میگیرم.» جوان جواب داد: «من این كبك را برای آواز خواندنش نگه داشتهام. نگهداری آن که ممنوع نیست، جنگ دادنش ممنوع است. هروقت دیدی كه او را به جنگ انداختم، مرا بگیر و هر كاری میخواهی انجام بده.» سپس دیدم كه آن پلیس، پرنده را از دست جوان گرفت و با دست، سرش را از بدن جدا كرد و در خیابان انداخت، بعد به جوان گفت: «حالا برو هر جا میخواهی از من شكایت كن!» پرنده پرپر زد و مرد و پلیس به راه خود ادامه دادند. هنوز 50 قدم نرفته بود كه یك خودروی بزرگ او را زیر گرفت و از روی بدنش رد شد و مثل همان پرنده دو نیماش كرد. سرش با دو دستش به طرفی افتاد، پاها و كمرش به طرف دیگر! این است سرانجام ظلم، خواه در حق انسان باشد یا حیوان.»
شناخت از مرگ
از شیخ مفید (ره) تعالی علیه حكایت کردهاند: «روزی شخصی از حضرت امام محمد تقی (ع) سوال کرد: «چرا اكثر مردم از مرگ میترسند و و از آن هراس دارند؟» امام (ع) در پاسخ اظهار داشت: «چون مردم نسبت به مرگ نادان هستند و از آن اطلاعی ندارند، وحشت میكنند. چنانچه انسانها مرگ را میشناختند و خود را از بندگان خداوند متعال و نیز از دوستان و پیروان اهل بیت عصمت و طهارت قرار میدادند، نسبت به آن خوشبین و شادمان میگشتند و میفهمیدند كه سرای آخرت برای آنان از دنیا و سرای فانی، به مراتب بهتر است. آیا میدانید كه چرا كودكان و دیوانگان نسبت به بعضی از داروها و درمانها بدبین هستند و خوششان نمیآید، با این كه برای سلامتی آنها مفید و سودمند است و درد و ناراحتیشان را برطرف میكند؟ چون آنان جاهل و نادان هستند و نمیدانند دارو نجات بخش خواهد بود. سوگند به آن خدایی كه محمد مصطفی (ص) را به حقانیت مبعوث نمود، كسی كه هر لحظه خود را آماده مرگ بداند و نسبت به اعمال و رفتار خود بیتفاوت و بیتوجه نباشد، مرگ برایش بهترین درمان و نجات خواهد بود و تأمین كننده سعادت و خوش بختی او در جهان جاوید.»
ایستادن پشت در
از حاج محمد اسماعیل دولابی نقل شده است: «صبر پیشه کن، خدا در را باز میکند. نشستن و مودب بودن تنها کار شماست. اما باز کردن یا باز نکردن در با اوست. هر وقت دیدی تاخیر افتاد پشت در بایست. مبادا بروی و بگویی چیزی نمیدهند. با هنر و فهمت تا پشت در برو. در را محکم نزنی، یا اصلا در نزن. صاحبخانه خودش میداند، همانجا بنشین. شبی که حضرت زهرا (س) را میخواستند دفن کنند اصحاب حضرت امیر (ع) پشت در بودند تا کمک کنند. حضرت امیر (ع)، امام حسن (ع) را فرستاد که پشت در صدای گریه میآید، ببین کیست؟ امام حسن (ع) گفت اصحابند، گریه میکنند که در را باز کنید داخل بیاییم. حضرت فرمود بگو بروند اول اذان بیایند برای تشییع پیکر. اینها رفتند، اما یکی ماند و نرفت. همانجا نشست. نتوانست برود. یک دقیقه بعد حضرت امیر دیدند هنوز صدای گریه میآید. به امام حسن (ع) فرمودند مگر نگفتی بروند؟! عرض کرد چرا گفتم. دو مرتبه دم در رفت و فرمود چرا نرفتی؟ آن فرد گفت پای رفتن نداشتم. حضرت امیر (ع) گفتند بگو بیاید داخل... ببین که کمی پشت در ایستادن خوب است. به اشاره ملتفت باش. از پشت در ایستادن نترس. پشت در بهترین جاست.