شماره ۲۴۳۳ | ۱۴۰۰ دوشنبه ۱۳ دي
صفحه را ببند
داستانک

دعوای موش‌ها، وساطت گربه
دو عدد موش قالب پنیری را دزدیدند و وقت تقسیم بین‌شان نزاع در گرفت. طبق روال نزاع هیچ یک حرف دیگری را قبول نداشت و هریک طلب سهم‌الپنیر بیشتر داشتند. تا اینکه به نتیجه نرسیدند و تصمیم بر آن شد که دعوای خود نزد گربه ببرند. حال این که چرا در این حکایت گربه موش‌کُش شد معتمد و ریش سفید طرفین بماند که آن حکایتی دیگر است. موش‌ها رفتند نزد جناب گربه و طلب کمک نمودند. گربه نیز کوتاهی نکرد و سریع به همراه موش‌ها به دکان بقالی مراجعت نمود و چاقوی پنیربُری بقال را برداشت و قالب پنیر را دو نیم کرد و بر دو کفه ترازو گذاشت. اما هر دفعه یک کفه سنگین‌تر بود و یک تکه پنیر سبکتر و جناب گربه محبور می‌شد برای ایجاد تساوی یک برش به آن تکه سنگین‌تر بدهد و برش جدا شده را به دهان بگذارد که احتمالا حرف و حدیث هم پیش نیاید. اما باز هم کفه‌ها یکی نمی‌شدند و موش‌ها مضطرب و ناراضی بودند و البته که جناب گربه بر درخواست آنان جهت رسیدن به اعتدال و تساوی حق آگاه بود و اطمینان داشت، بنابراین مدام چاقو را بر تکه‌های پنیر می‌چرخاند و بُرش می‌زد و بر دهان می‌گذاشت و آنقدر این عمل مساوات‌گرایانه را انجام داد تا در نهایت تکه کوچکی از پنیر باقی ماند. پس جناب گربه چاقو را رها کرد و تکه کوچک را برداشت و ته حلق انداخت و گفت: «خب، این هم حق‌الزحمه بنده!»

استعدادها و جایگاه واقعی
آورده‌اند روزی میان یک ماده شتر و فرزندش مکالمه‌ای به این شرح انجام شد که، بچه شتر: «مادرجون چند تا سؤال برام پیش آمده. آیا می‌تونم ازت بپرسم؟» شتر مادر: «حتماً عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟» بچه شتر: «چرا ما کوهان داریم؟» شتر مادر: «خب پسرم. ما حیوانات صحرا هستیم. در کوهان آب و غذا ذخیره می‌کنیم تا در صحرا که چیزی پیدا نمی‌شود بتوانیم دوام بیاوریم.» بچه شتر: «چرا پاهای ما دراز و کف پای ما گرد است؟» شتر مادر: «پسرم، برای راه رفتن در صحرا داشتن این نوع دست و پا ضروری است.» بچه شتر: «چرا مژه‌های بلند و ضخیم داریم؟ بعضی وقت‌ها مژه‌ها جلوی دید من را می‌گیرد.» شتر مادر: «پسرم، این مژه‌های بلند و ضخیم یک نوع پوشش حفاظتی است که چشم‌های ما را در مقابل باد و شن‌های بیابان محافظت می‌کنند.» بچه شتر: «فهمیدم. پس کوهان برای ذخیره کردن آب است برای زمانی که ما در بیابان هستیم. پاهایمان برای راه رفتن در بیابان است و مژه‌هایمان هم برای محافظت چشمهایمان در برابر باد و شن‌های بیابان است.» شتر مادر: «بله عزیزم، همه چیزهایی که گفتی درست است.» بچه شتر: «فقط یک سؤال دیگر دارم.» شتر مادر: «بپرس عزیزم.» بچه شتر: «اگر همه این‌ها درست است، پس ما در این باغ وحش چه غلطی می‌کنیم!؟»

دلبستگی عمیق به مال دنیا
گدایی روزی به دیدار درویشی رفت و مشاهده کرد او بر روی زیراندازی مخملین در میان چادری زیبا که طناب‌هایش به گل میخ‌های طلایی گره خورده‌اند، نشسته است. گدا وقتی این‌ صحنه را دید فریاد کشید: «این چه وضعی است آخر ای درویش! من تعریف‌های زیادی از زهد و تقوای شما شنیده‌ام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملاً سرخورده شدم.» درویش خنده‌ای کرد و گفت: «من آماده‌ام تا تمامی این‌ها را ترک کنم و با تو همراه شوم.» با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد. او حتی درنگ هم نکرد تا کفش‌‌هایش را به پا کند. بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: «من کاسه گدایی‌ خود را در چادر تو جا گذاشته‌ام. من بدون کاسه‌ام چه کنم؟ کمی صبر کن تا بروم و آن را بیاورم.» درویش خندید و گفت: «دوست عزیز، گل میخ‌های طلای چادر من در زمین فرو رفته‌اند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را دنبال می‌کند!»


تعداد بازدید :  224