شماره ۴۷۸ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۲۸ دي
صفحه را ببند
خبرخواری
همسایگی خرم سلطانم آرزوست!
سوشیانس شجاعی‌فرد/طنزنویس [email protected]

اگر گزارش دیروز روزنامه شهروند را درباره خرید و فروش خانه در ترکیه، دوبی و قبرس توسط ایران نخوانده‌اید پیشنهاد می‌کنم روزنامه امروز را بگذارید زمین و بروید آن گزارش را بخوانید. چون اگر این ستون طنز را نخوانید چیزی از دست نمی‌دهید، ولی اگر آن گزارش را بخوانید هم متوجه می‌شوید که مثل آمریکا درباره خرید خانه هیچ کار خاصی نمی‌توانید بکنید و آسمان همه جا برای شما بندگان مفلس یک رنگ است! هم نصف حق‌التحریر آن گزارش به خاطر این تبلیغ به من می‌رسد! حالا اگر روزنامه دیروز را پیدا نکردید، می‌توانید گزارش زیر را که کاملا واقعی است و برای یکی از دوستان من افتاده، بخوانید تا حساب کار دستتان بیاید. فقط یادتان باشد باید این نوشته را برای 10 نفر بفرستید. این رفیق ما توجه نکرد الان در بند مالی زندان مشغول  است! حالا خود دانید! آقایان صفحه‌بند و ویراستار! لطفا دقت کنید از این خط فاصله‌های اول دیالوگ بگذارید، عین موکت نبندید صفحه را! این جملات قبلی هم جزو متن طنز هست، حذفش نکنید! مخلص آقای مدیر مسئول هم هستیم که الان لبخند زد!
- آقا خونه برای رهن دارید؟
- کجا؟
- پول تو جیبم فراوونه، بگو کجا بریزم؟ همین جا همین جا! خب مرد حسابی... کجا؟ بورلی هیلز، ال ای! خب همین تهران صاب مرده دیگه.
- د نه د! اشتباه شما همین جاست... شما اول بگو چند کیلویی؟ یقینا صد کیلو به بالایی، درسته؟
- آقا وزن من چه ربطی به رهن خونه داره؟
- شما از علم نوین فروش املاک سر در میاری یا من؟ جواب منو بده، صد کیلو به بالا هستی یا نه؟!
-  بله، 105 کیلو.
-  خب، این اشتباه شما میانمایگان خفته در لایه‌های چربیه که فکر می‌کنید نمی‌تونید برید بورلی هیلز خونه بخرید! شما ماشین چی داری؟
-  تیبا، زیبای ایرانی!
-  خب بیست و چند‌ میلیون دادی این‌رو خریدی... تو میدونی توی کشورهایی که از صنایع خودروسازیشون حمایت نمی‌کنند، با این پول می‌شد چی خرید؟!
-  چی می‌شد خرید؟!
-  حالا اونو ول کن، گفتی چقدر پول داری؟
-  200 تومن.
-  من یک کیس خوب برات سراغ دارم.
-  آقا روی من حساب نکن! من ازدواج کردم!
-  نه بابا، تو که همون یکیش رو هم شانس آوردی بهت دادند! گوش بده به من. یک خانه خوب، طبقه دوم، نمای سمت راستت ایا‌صوفیه، نمای روبه‌رو دریای نیلگون همیشه سیاه و آبراه همیشه تنگ بسفر، نمای سمت چپت خانه خرم سلطان!
-  نه، این به درد من نمی‌خوره، چون مادرم عاشق سریال حریم سلطان بوده، می‌خواد هر روز بیاد خونه‌مون خرم سلطانو ببینه! فقط صبرکن ببینم، این مناظری که گفتی، کاغذ دیواریه یا تابلو عکس؟
-  هیچ‌کدوم مبتذل، تو یک مشتری مبتذل هستی، تو مبتذل‌ترین مشتری من بودی. 5 دقیقه است منو خفه کردی...
-  آقا درست صحبت کن، چرا توهین می‌کنی؟
-  آقا جان، من از علم فروش املاک سر در میارم یا شما؟! مردم ما باید بهشون توهین بشه تا متوجه بشن! تو متوجه نیستی، من پیشنهاد خرید یک خانه توی استانبول ترکیه بهت دادم.
-  چی میگی؟! استانبول؟ خب کارم چی میشه؟
-  اون‌جا اجازه کار می‌گیری، تور لیدر میشی، توریستای ایرانی رو لخت می‌کنی! پولشو قسطی میدی!
-  نه من مادرمو نمی‌تونم تنها بذارم! زنم چی؟
-  اقامت هم بهت میدن، مادرت رو هم میتونی ببری پیش خودت.
-  نه، وطنم رو نمی‌تونم ترک کنم، من در قبال وطنم مسئولیت دارم. خون پاک آریاییم چی میشه؟ کلی جمله از کوروش کبیر نقل کردم، کلی عکس تخت‌جمشید لایک کردم، نمیشه که.
-  تازه یه ساندویچ کباب ترکی هم بهت میدن.
-  خب اوکی قانع شدم. چقدری باید بدم؟
-  اون 200 تومن رو بده، بیا این‌جا بشین، گفتی تیبا داری، اونم قولنامه کن... اون ساعت... ساعتت رو بده... اصله یا از این ساعتاییه که توی اینستاگرام می‌فروشند؟ بند کفشتم باز کن...
-   آقا بی‌خیال...
-  آقا جان بی‌خیال چیه؟ تو از علم فروش املاک سر در میاری یا من؟ من تورو توی استانبول صاحب خونه می‌کنم!
-  پس فقط لطف کن کرکره بنگاه رو بکش پایین. چون مردم از علم فروش املاک سر در نمیارند، فکر می‌کنند داری منو لخت می‌کنی!

 


تعداد بازدید :  337