| حامد مدرس | مجری |
مدتی است خودروام را فروختهام و برای رفتن به محل کار از وسایل نقلیه عمومی استفاده میکنم. هر روز وقتی در مسیر آمد و شد، به مردم نگاه میکنم، میبینم هرکدام از آنها درگیریهای خودشان را دارند و به سختی در تلاشاند از پس آن درگیریها برآیند. آنچه درباره زندگی شهروندان توجهم را بیشتر به سوی خودش جلب کرده، درگیریهای مالی جدی است که مردم از آن رنج میبرند. مردم دارند به زحمت زندگی میکنند. تورم روزبهروز بیشتر میشود و بهرغم حرف و حدیثها، اتفاق قابل توجهي برای بهبود وضع معیشتی این مردم نیفتاده است. وقتی به مترو میروم، میبینم همه دمغ و عبوس هستند. همه ناراحتند و افسرده! سالهاست مردم چنین وضعی دارند. سوالی که در این شرایط برایم مطرح میشود، این است که آیا مسئولان واقعا دوست دارند مردم چنین وضعی داشته باشند و حالشان خراب باشد؟ اگر پاسخ این سوال منفی است، چرا کسی، کاری نمیکند؟ یا حداقل چرا فعالیتهایی که انجام میشود بازده و نمود ندارد؟ اینها سوالاتی است که نهتنها من که بسیاری از مردم در وسایل نقلیه عمومی مطرح میکنند و حتی بر سر این موضوعات با هم بحث میکنند.
گاهی اوقات با خود میاندیشم نکند سیاست برخی از مدیران اجرايي ناتوان این باشد که کاری کنند تا مردم مجال فکر کردن به موضوعات مختلف را نداشته باشند. يعني شاید اين مدیران ناکارآمد و ضعیف میخواهند مردم به قدری مشغول تهیه مایحتاج اولیه زندگی باشند و آنقدر بر شانههای خسته خود فشار تحمیل کنند که دیگر فرصتی برای فکر کردن به اتفاقات بزرگ نداشته باشند. امروز وضع طوری است که مردم ما به کوچکترین تفریحات قانع هستند اما نکته جالب آن است که در برخی موارد از همین تفریح کوچک هم محرومند. امروز یک خانواده 3 نفره برای رفتن به سینما آن هم برای ماهی یکبار، چقدر باید هزینه کند؟ اصلا این خانواده که جزو خانوادههای کمجمعیت هم هست، میتواند از پس هزینه یک وعده شام خوردن و سوخت خودرو و... برآید؟ جواب این سوال قطعا منفی است. تازه این نکته را هم باید لحاظ کنیم که سینما تفریح نیست. افراد با دیدن یک فیلم درگیر آن و زوایای مختلف فیلم میشوند و تازه این خود آغاز درگیری ذهنی است. تفریح آن است که فرد با انجام آن، فکرش آزاد شود و در لحظات استفاده از آن تفریح خاص، به هیچ چیزی فکر نکند. این موضوع هر روز و هر روز مرا عذاب میدهد. خود من هم تا حدودی با این موضوع درگیر هستم.
میشود گفت، این موارد همه ما را درگیر کرده. کافی است پایت را درون تاکسی یا مترو بگذاری تا چهره عبوس، چروکیده و در خود فرو رفته مردم را ببینی، همه مردم سرهایشان را پایین انداختهاند و درگیر درگیرند. رنگ چهره مردم زرد شده است. قصد سیاهنمایی ندارم اما دلم نمیخواهد واقعیتها را هم نادیده بگیرم. گروهي از ثروتمندان و نوكيسههاي جامعه اما، مسافرت و تفریح دارند و فرزندانشان را در بهترین مدارس 2زبانه، 3 زبانه و 60 زبانه ثبتنام میکنند و به راحتی هم از پس مخارج زندگی بر میآیند. آنها اصلا به فکر ما نیستند. اما سوال اصلی هنوز برقرار است: این چه عدالتی است؟