محمد بقاییماکان پژوهشگر فرهنگی
دلخوشی چنانچه از نام این اصطلاح نیز پیداست به حوزه عواطف و احساسات بازمیگردد زیرا هرآنچه که از دل برمیآید و به آن مربوط میشود، تحتتأثیر عوامل یاد شده است. هر انسانی در طول زندگی خود و به تناسب زندگیاش، براساس تفکر به مسائل گونهگون و با توجه به میزان آگاهیهایش، دلخوشیهایش نیز متفاوت است. برای مثال دلخوشی یک کودک به اسباببازیهایش است و به همین ترتیب این عامل در طول حیات تغییر پیدا میکند تا جاییکه دلخوشی آدمیان سالمند به دستاوردهای مادی یا معنویشان در طول زندگی است. اما در تجزیه و تحلیل نهایی، دلخوشی بهطورکلی شامل موضوعاتی میشود که در میانسالی و ایام کهولت معنای درست پیدا میکند و این موضوعات نیز، بیشتر تحت تاثیر عوامل عقلی و منطقی است. آرنولد جوزف توینبی، مورخ معروف انگلیسی در تجزیه و تحلیل جوامع انسانی معتقد است که 3 نوع جامعه در جهان قابل بررسی است. نخست جوامعی که بهرغم کهنسالی ایام کودکی خود را میگذرانند. دوم جوامعی که نو رسیدهاند ولی تقدیر کهنسالان را دارند و سوم جوامعی که در حد فاصل این دو نوع قرار میگیرند. براساس این تقسیمبندی میتوان گفت که دلخوشیهای جوامع نیز تابع چنین برداشتی است. یعنی اگر انسانها از آگاهی بیشتری برخوردار باشند، بنابراین دلخوشی آنها نیز متعالیتر خواهد بود و اگر جامعهای از آگاهی کمتر نصیب برده باشد، دلخوشی او نیز متوجه مسائل ابتدایی و پیشپا افتاده خواهد بود. در اروپای قرن شانزدهم اصطلاحی باب شده بود به نام «عصر پاورقیهای مبتذل» که اصطلاح شناخته شدهای در تاریخ فرهنگی کشورهای اروپایی بهخصوص فرانسه و آلمان است که منظور از آن، دلخوشی مردم به مبتذلترین موضوعات است که البته مطبوعات مشوق این جریان فکری بودهاند. اما پس از قرن 18 و با پایانگرفتن جنگها و ورود اروپا به عصر روشنگری، یکباره تحولی در این جوامع ایجاد میشود که دیدگاههای استعلایی رشد مییابند و بزرگترین و اندیشمندترین چهرههای فرهنگی از این جریان سربرمیآورند که در نتیجه دلبستگیهای مردم نیز به مسائل اجتماعی، فرهنگی و خانوادگی یکباره تغییر مییابد. با این مثال میتوان نتیجه گرفت که دلبستگیها و علایق در هر جامعهای، تابع جریانات فکری حاکم بر آن جامعه است. روزگاری بود که در جامعه ایرانی علایق قلبی متوجه مسائلی بود که امروزه مورد قبول تفکر حاکم نیست و همچنین در فضای کنونی نیز مسائلی مطرح میشود که از منظری دیگر درخور نقد و تأمل است. طبیعتا افراد هر جامعه نیز تحتتأثیر این شرایط قرار میگیرند. نتیجه اینکه وقتی صحبت از دلخوشی فرد میشود درحقیقت باید دانست که ریشه در تفکر حاکم بر آن جامعه دارد. زمانی بود که همین جامعه برای تماشای فیلمهایی مانند گنج قارون، مرادبرقی و امثال اینها شوق فوقالعادهای نشان میداد اما امروزه چنین نمایشهایی یا هرگونه آثار پیش پاافتاده موردپسند بسیاری از افراد جامعه نیست و به همین نسبت خانوادهها نیز دلخوشی و گرایشاتشان عمیقتر از پیش شده است. برای مثال در چند دهه اخیر گرایش اکثر خانوادهها به آموختن یکی از آلاتموسیقی برای فرزندانشان، تعلیم نقاشی، خط و دیگر هنرها ازجمله دلخوشیهای عمده آنها شده و گرامیداشت سنن ایرانی در طول سال که بهعنوان نمونه میتوان به مهرگان سده و یلدا اشاره کرد نیز، بسیار بارزتر از گذشته شده است که درمجموع همه آنها را میتوان علاوهبر دلخوشیهای جمعی به دلخوشی فردی هم بدل شده، دانست. بنابراین همانطور که گفته شد دلخوشیها تابع نگرش فرد و جامعه به محیط پیرامون خود است. به قول خواجه شیراز (تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند/ به قدر دانش خود هرکسی کند ادراک) و چون چنین است باید پذیرفت که در هر جامعهای طیف افراد فرهیخته و آگاه دارای دلخوشی متفاوتی هستند که برای مثال میتوان در یک نگاه کلی دلخوشی آنها را در پدید آوردن محصولات فرهنگی دانست. برای یک نویسنده بزرگترین دلخوشی خلق داستانهای ارزشمند؛ برای یک موسیقیدان تولید آثار هنری درخور توجه و برای یک اندیشمند تأملات فلسفی و پدیدآوردن دستگاههای فکری است. طبیعی است که برای شخص من با توجه به اینکه از ایام نوجوانی در کار قلم و کتاب بودهام، فارغ از دلخوشیهای احساسی که غیرقابل ذکرند، آنچه در اولویت قرار دارد و داشته است پدیدآوردن آثار فرهنگی بوده که نهایتا نیز به تولید 73 جلد کتاب اعم از تالیف و ترجمه انجامیده. 34 جلد آن شامل 10هزار صفحه در حوزه اقبالشناسی است که نهایتا سبب دریافت عالیترین نشان کشور پاکستان با عنوان رسمی «برترین اقبالشناس» از سوی اقبال آکادمی پاکستان و همچنین آثار دیگری در حوزه ادب فارسی، تاریخ فلسفه ادیان و تاریخ است که در یک پاسخ کلی برای شخص من، بالاترین دلخوشی است. چنانکه پیوسته در پاسخ به این پرسش دارای چند فرزند هستم، این جمله را میگویم: 73فرزند دارم.