شماره ۴۷۸ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۲۸ دي
صفحه را ببند
دلخوشی ام این است که ببوسم اما می‌ترسم

محمد صالح‌علاء هنرمند

دلخوشی من؟ آخر دلخوشی‌های من یکی، دوتا نیست. دلخوشی‌های من خیلی زیادند. دلخوشی من این است که بلند بشوم و دنیا را ببینم. دلخوشی من این است که خانواده‌ام را ببینم. چهره مادرم، خواهر و برادرم، چهره همسرم را ببینم. دلخوشی من این است که هر روز تغییر کرده باشم. دلخوشی من این است که بتوانم کار تازه‌ای بکنم. دلخوشی‌های من خیلی زیادند. خیلی‌زیاد. تمام زندگی من دلخوشی است. دلخوشی من این است که روز، شب شود؛ شب، شادمانی کنم. این است که کتاب بخوانم. موزیک گوش کنم. قصه بنویسم. مهم‌تر از همه، فکر کنم به این‌که از کتابی که خواندم، چه فهمیدم. مهم‌ترین دلخوشی من تغییر است. یعنی این‌که چقدر تغییر می‌کنم.
می‌دانم که همه‌چیز تغییر می‌کند. می‌دانم که خوبی در سمت اعتلا است. مطمئنم بالاخره عشق، بر بدی پیروز می‌شود. چون جنس همه هستی، عشق است؛ و تمام هستی مبتنی‌بر بخشش و خوبی است. در این عالم، همه قربان‌صدقه همدیگر می‌روند. همه یکدیگر را در آغوش گرفته‌اند. من هم از بچگی هر چیزی را که دوست داشتم، بغل می‌کردم. اما نمی‌شود همه‌چیز را بغل کرد. مدتی است که عاشق میدان ونک شده‌ام؛ اما متاسفانه آن‌قدر بزرگ است که در آغوشم جا نمی‌شود. دلخوشی من این است که آسمان را بغل کنم. اما نمی‌توانم. دستم به آن نمی‌رسد. دلخوشی من این است که هوا را در آغوش بگیرم؛ این یکی را می‌شود در آغوش گرفت. دلخوشی من بوسیدن همه‌چیزهایی است که دوستشان دارم. آن‌قدر که هر روز، هرچیزی را که می‌بینم، می‌بوسم، می‌ترسم بوسه‌هایم تمام شوند. دلخوشی‌های من خیلی زیادند... سراسر زندگی من، دلخوشی است.

 


تعداد بازدید :  250