ریمون آرون جامعهشناس فرانسوی، زمانی درباره فرانسه دهه ۳۰ جمله مناقشهبرانگیزی بر زبان راند به این مضمون: «فرانسه تنها در نفرتی که فرانسویان از هم دارند، وجود دارد.» بیآنکه قصد بیادبی در کار باشد میتوان این جمله را حکایت شهر تهران نیز دانست! شهری که در برخی روزها به نظر میآید تنها در نفرتی که ساکنانش از یکدیگر دارند، پابرجا مانده است! از اینرو هیچ تصادفی نیست که وزیر کشور اعلام میدارد تهران در مسابقه جرم و بزهکاری، گوی سبقت را از دیگر شهرها ربوده و مفتخر به ایستادن بر سکوی نخست میزان جرم شده است. برای همه آنانی که ناگزیر به زندگی در این شهر هستند، دیدن روی تُرش و چهرههای غمآلود همشهریان از پسِ پُشت لایه سربی خفهکنندهای که بر سطح شهر کشیده شده است، تجربهای هر روزه است. شهر تبداری که در ترکیب ویرانگری از آلودگی هوا و محیطزیستش و بیاخلاقی مشهود در شیوه زندگی برخی ساکنانش، بیمار در حال مرگی را میماند که «کارش از پزشک در گذشته است» با این همه، آنچه در شهر تهران و رفتار و سکنات باشندگانش در همان نگاه نخست نظرگیر است دنبال کردن سود شخصی در ابتداییترین شکل ممکن است.
اینکه سود شخصی محرک بسیاری از فعالیتهای آدمی است، نکتهای است که کمتر چون و چرا برمیدارد اما این هنر سیاست و ادارهکنندگان شهر است که با تنظیم قراردادی عادلانه چنان سود شخصی را به سود جمعی گره بزنند که از یکدیگر به آسودگی بازشناخته نشوند و اساسا یکی از تعاریف سیاست، فنِ عمومی کردن منافع فردی است، بنابر این تعریف، شهروند کسی است که براساس یک قرارداد اجتماعی خود را بخشی از خیر عمومی میداند و از این آگاهی و توانایی برخوردار است که از سود شخصی فوری برای سود درازمدت جمعی در گذرد و شهر عبارت است از فضایی که باشندگانش خیر فردی را در رعایت خیر عمومی میبینند. با این وصف، غلو نیست اگر بگوییم تهران بهرغم ساختمانها و مکانهای مجللش هنوز در دوران ماقبل قرارداد اجتماعی بهسر میبرد و فاصله زیادی با شهر و مقوله شهروندی دارد چرا که در این شهر نهتنها نشانه نیرومندی از توافق شهروندان بر یک قرارداد اجتماعی به چشم نمیآید بلکه نفع فردی چنان نسبت وارونهای با نفع جمعی برقرار کرده که دنبال کردن یکی ناگزیر به از کف دادن دیگری میانجامد! در چنین حال و هوایی، هر فرد به راحتی به خصم و دوزخ دیگری بدل میشود و شهر، زمینِ باروری برای افشاندن بذر نفرت و خشونت و بزهکاری برخی ساکنان چنین شهری نهتنها ناگزیرند برای عقب نماندن از جریان زندگی، به نکات منفی و بیهیچ تعارفی رذیلتهای اخلاقی خود میدان دهند که هر روزی که میگذرد از روحیه و صفات شهروندی فاصله میگیرند و هر چه بیشتر به شخصیتهای داستانهای «پیکارسک» نزدیک میشوند! پیکارسک قالب ادبی مرسوم در قرن ۱۶میلادی است که در آن شخصیت کانونی داستان فردی زبل و دغلکار است که برای پیشبردن پیش پا افتادهترین نیازهایش در یک جامعه به هم ریخته، ناگزیر به موقعیتسنجیهای زبلانه و به کار زدن نیرنگ است. شخصیتی که انگار سوار بر ماشینِ زمانِ «اچ. جی. ولز» نویسنده انگلیسی، مرزهای زمان را درنوردیده و در شهر تهران تکثیر شده است. تجربه یک روز زندگی در شهر تهران بر این مدعا گواهان بسیار دارد: از سوار شدن در تاکسی و اتوبوس و مترو بگیرید تا صف خرید نان و بنزین و... شخصیتهای پیکارسکی، فراوان به چشم میآیند!