آزاده جعفریان | شاید بارها برای همه ما اتفاق افتاده باشد که در برهه زمانهای مختلف جلوی آیینه برویم و پس از تماشای خودمان، خطوط پیری را کاملا حس کنیم و حتی وقتی عکسی از چندسال پیش در دست میگیریم ناخودآگاه بگوییم «وای چقدر پیر شدم» این پیری از خطوط و چروکهای روی چهره نمایان میشود ولی یادمان باشد اگر از زاویه دیگری به این خطوط نگاه کنیم نهتنها زشت نیست بلکه نشان از یک دنیا تجربه دارد. در میان نقاشی است که حدود 10 سال نقاشیهایش را مچاله میکند، «محمد حمزه » این بار چهارمین دوره «مچاله »هایش را در گالری اثر به نمایش گذاشته و چهرههای معروف رنسانسی را میهمان بومهایش کرده، در این آثار نهتنها زیبایی از شکوه و جلال چهره رنسانسی در مچالههای حمزه کم نشده بلکه حمزه زیباییها را مال خودش کرده و با قلم و امضای شخصیاش به ثبت رسانده است. محمد حمزه متولد ١٣٤٢ تهران است و اين دوازدهمين نمايش انفرادى او و دومين حضور متوالىاش در نگارخانه اثر است؛ پيش از اين، آثار او در قالب نمايشگاههاى گروهى در موزه هنرهاى معاصر تهران و گالرىهايى در نيويورك، آلمان و ... روى ديوار رفته است.
«مچاله» این دوره چه تفاوتهایی با قبل دارند و چرا چهرههای رنسانسی را برای دوره چهارم مچالهها برگزیدید؟
ساختار مچالهها تفاوت کرده است. در دوره چهارم وارد جزییات شدهام و آنها را هم مچاله کردهام اما در دورههای قبلی، آثارم کلیتر مچاله میشد و دفرماسیون در آن بیشتر اتفاق میافتاد. در دوره چهارم قصدم از بهوجود آوردن مچالهها خلق دفرماسیون نیست. این مچالگیها، تکهتکه شدنها، خیلی ظریف اتفاق افتاده است، در واقع، جهان بیرونیام را اینگونه میبینم و نمیخواهم دفرماسیونی بهوجود آورم؛ به همین دلیل سعی میکنم مچالههای جدیدم خیلی واقعیتر باشند. به نظر من نقاش به دنبال ایده برای نقاشی نیست بلکه تنها یک بهانه لازم دارد تا نقاشیاش را شروع کند. مانند منظرهای زیبا میماند که وقتی آن را میبینى شروع به نقاشی کردن مىكنى؛ من هم پرترههای تاریخی رنسانسى را مانند یک منظره زیبا نگاه کردم، زیبایی آنها مرا جذب کرد و آنها را به تصویر کشیدم. من به دوره رنسانس نگاه کردم و زیبایی تأیید شدهای که طی این تاریخ اتفاق افتاده را دوباره به روایت خودم نقاشی کردم، هیچ یک از این پرترهها کپی نیستند و همه افرادی هستند که توسط نقاشان معروفی چون داوینچی، رافائل و ... به تصویر کشیده شدهاند. چین و چروکها در این آثار تداعیکننده زمان است. این چین و چروکی است که علاوهبر صورت آدمها میتوان آنها را در ابنیه تاریخی هم مشاهده کرد. چین و چروکها روی صورت انسانها ممکن است آنها را پیر نشان دهد اما زیباییشان را از بین نمیبرد، فطرتشان را تغییر نمیدهد و حتی پختهتر میشوند. درواقع چروکها نشانه مرگ، نابودی و نیستی، نیست بلکه عین زندگی است. زندگی که پر از چین و چروک است اما همچنان زیباست.
یعنی الان به یک زیبایی رسیدید؟
همانطور که فرانسیس بیکن هم میگوید «همه لطفش به این است که چه چیزی را انتخاب میکنید و چه چیزی را آگاهانه نگه میدارید.» درست است که حرکات ناخودآگاهی هم از آدمها سر میزند ولی اگر آدم اشراف داشته باشد، ناخودآگاه را تحت سلطه خود در میآورد. یعنی آن را تبدیل به مهارت خود میکند. ناخودآگاه عاقلتر از عقل است. یک کارهایی از ناخودآگاه سر میزند که عقل هیچ وقت نمیتواند به آن برسد. منظورم این بود که تمام مدتی که کار کردم و به این مهارت رسیدم و مچالهها به نوعی دستخط من شد. من بزرگتر شدم و به دنیا جور دیگری نگاه میکنم، خیلی آرامتر شدم و دنیای دور و بر خودم را زیباتر میبینم و این ترکها و مچالهها همگی سمبلهای زیبایی حال حاضرند.
و از منظر تکنیکی، آیا مچالهها تفاوتهایی کردهاند؟
بله کمی - مچالهها دفورمهتر بودند یا به قول دوستانم، اکسپرشنشان بیشتر بود ولی به عقیده من هر کج و معوجی اکسپرشن نیست. من فکر میکنم در این دوره اکسپرشن وارد جزییات تمام نقاشی شده است. در گذشته ممکن بود من یک قسمتی را بکشم ولی اکنون تکهتکه جزییات را به تصویر در میآورم. شاید در این مجموعه آثارم خواناتر دیده شوند ولی فکر میکنم، مجموعهها با توجه به اینکه همه از یک ریتم پیروی میکنند با هم خیلی اختلاف دارند؛ نوع برخورد مخاطب مهم است. مانند لحن آدمی است، زمانی بدون معطلی و بدون اینکه خودمان را اذیت کنیم در مقابل خواستهای «نه » میگوییم و این خیلی هم محترمانه است ولی زمانی براساس اقتضای سن و سال طرف مقابل «نه» را جور دیگری بر زبان میآوریم. تفاوت این کارها هم درست در همین است ولی ریشه و بنیانش یکی است و از یک جا میآید. کارم با من زندگی میکند و بزرگ میشود. مچاله کردن برای من از معنای گذشتهاش یعنی مچاله کردن صرف و نابود کردن به یک مدیا تبدیل شده است. من با مچاله کردن میتوانم صورت افراد را طراحی کنم. این دیگر نابودی نیست؛ درواقع تکنیکی است برای به تصویر کشیدن زندگی.
در آثار شما در گالری اثر به نوعی برداشت آزاد هنرمند دیده میشود.
من در کارها تغییراتی ندادم. به نظر من کپی کردن یک تکنیک است و اصلا هم بد نیست، خیلی هم کار سختی است. وقتی کپی میکنی باید از رنگهای همان دوره استفاده کنی و با شیوه آن زمان نقاشی بکشی تا کپی درجه یک دربیاید. من سعی کردم همان طرحی که روبهرویم بود را بکشم منتهی با دست خط خودم. من با رنگهای خیلی ساده درست مثل یک فیگور معمولی که روبهرویم مینشست، اثر را تصویر کردم. این آثار طوری نبود که بگویم، خواستم وفادار بمانم و دقیقا از اصل اثر کپی کردم. اینها بهانهای بودند برای نقاشیهای من. من هنرمند تجسمی هستم پس طبیعی است اولین نکتهای که در تصویر توجه مرا به خود جلب میکند نور و کانسپت سوژه است. درست مثل تصویری که روی جلد مجله میبینم و از نورش خوشم میآید و شروع به کشیدن آن میکنم. بعدش ممکن است این سوال پیش بیاید که چرا این آدم را کشیدی؟ و من تنها یک جواب دارم بهخاطر نور خوب روی صورتش. دوره رنسانس بهانهای برای نقاشی کردن بود این انتخاب تنها جنبه تجسمی دارد و بس و منظور تاریخی نداشتم.
برخلاف آثار دوره رنسانس، آثار شما در ابعاد بزرگ خلق شده، این به دستتان بازمیگردد که به کارهای کوچک نمیرود یا خواستید روال کارهای آن دوره را بر هم بزنید؟
نه، من اصولا نقاشیهایم کوچک نیستند ولی اصلا به این فکر نکردم که آثار آن دوره 60 در 50 است و حالا من میخواهم آن را 2 یا 3 برابر کنم. وقتی میخواهم اثری را خلق کنم اصلا به این توجه نمیکنم که این اثر بزرگ میشود یا کوچک. در مورد این آثار همچون نمیخواستم کپی کنم پس آزاد بودم و میتوانستم هر ابعادی دوست دارم، کار کنم. مهم برای من این است که اثر در چه ابعادی راحتتر مچاله میشود چون اصلا نمیخواستم ظریفکاری کنم و کاردستی درست کنم. دوست دارم آثار در ابعاد دستم باشند خب ابعاد دستم هم کمی بزرگ است.
چرا از اکریلیک استفاده کردید؟ شاید اگر رنگ روغن بود از نظر حسی شباهت بیشتری به آثار آن دوره پیدا میکرد؟
یکی اینکه من به رنگ روغن حساسیت دارم و بعد از استفاده مزه هیچ چیز را نمیفهمم و دیگر اینکه من خانهای در وسط شهر تهران دارم و آتلیه بزرگی ندارم و نمیتوانم این کار را کنم تا بوی رنگ روغن دایم در خانه باشد زیرا تا کار خشک شود زمان زیادی طول میکشد. رنگ روغن درواقع خشک نمیشود بلکه ثابت میشود و اگر بخواهم آن را مچاله کنم، زمان زیادی میبرد و شاید هم اصلا شدنی نباشد.
زیبایی رنسانسی
امید روحانی بازیگر و منتقد هنری
این پرترهها، اشراف و زیبارویان و نخبگان عصر رنسانس که باشکوه و وقار، از پس قرنها به ما فخر میفروشند، از جهان خود جدا شدهاند تا زیبایی و جلالشان در پس زمینهای بیمکان و بیزمان، تنها بهمثابه اوج فردیتشان و کمال زیبایی و جبروتشان بدرخشد. اینها بیواسطه نمایشهای کمال و شکوهاند. اما ذهنیتی، نه آکنده از غیظ، خشم و نه فقط از تشویش سالیان تلخی زیست و تنفس در هوای مسموم که در کنترلشدگی آگاهانه غیظ و تشویش برآمده از آگاهی و بختگی مدرنیسم با دقتی وسواس گونه همه زیبایی و وقار و جلالشان را در چینشی جدید، در سبعیتی آمیخته به شیطنت و هزل حفظ کرده است. از فردیت و ابهتشان آشناییزدایی کرده است. بر آن نه فقط مهر تأیید زده که عظمت و
کمال شان و فردیتشان را موکد کرده است. این تنها زیباشناسی مبتنی بر خلق یا جستوجوی زشتی نیست. او از پس زشت کردن ظاهری این کمال زیبایی به زیباییشناسی جدیدی رسیده است. زیبایی نه مبتنیبر زشتی، که بر پایه رهایی و صداقت و سلوک مدرنیسم. هنرمند نگاه، تفکر، تشخیص و فردیت مبتنیبر آگاهی را، در این غیظ کنترل شده، در این خشم تلنبار شده از زیست اجتماعی و فردی خود، در این درک از رهایی و آزادگی مدرنیسم، بهمثابه کشف فردیت و منیت خود به نقطه اوج از کمال و هنر در یک نجوای شوخ طبعانه فریاد زده است. او فردیت خود را باشکوه و عظمت نجوا کرده است.