آرزو جعفریان | محمد طباطبايى با نقاشىهاى تازهاش كه در مرز خيال و واقعيت، سوررئال و رئال در آمد و شد است توجهها را به خود جلب كرده است؛ آثارى كه در آن انسان و حيوان چنان در هم آميختهاند كه تميز دادن ميانشان دشوار است؛ آثارى كه از دنياى واقعى مىگويند اما براى ديدن اين دنيا به چيزى بيش از چشم سر نياز است؛ حتما عنوان «عجيبتر از بهشت» در خلق اين فضاى معماگونه كمك مضاعفى كرده است؛ اين دومين مجموعه نقاشىهاى اين نقاش جوان است كه براى دومين بار پياپى در گالرى شكوه به تماشاست؛ آثارى كه در همان نگاه اول مخاطب را با شوك و حيرت مواجه مىكند و از درگيرى ظاهرى و درونى روى بوم او را به دوباره ديدن و با دقت ديدن دعوت مىكند؛ طباطبايى در ٢٧ سالگى علاوهبر دست قوى در طراحى، در ارایه نقاشىهايى دراماتيك و خلق مضامينى تأمل برانگيز موفق بوده است.
وجه تمايز نمايشگاه اول و دوم را شرح دهيد
به نظرم از هر دو منظر فرم و محتوا وجه تمايزهاى بزرگى ميان اين دو نمايشگاه پديد آمده است؛ بالاخره 3 سال گذشته و همزمان با تغييرات گسترده و بنيادينى كه در جهان رخ داده من نيز تغيير كردهام؛ در نمایشگاه انفرادی ۱۳۹۰بیانى صریح داشتم و انتقال سریع موضوع برايم اولويت داشت؛ تاریكى و نور، سیاهی و سفیدی و عدم وجود توناليتههاى رنگی و مفهومی از مشخصههاى بصرى آثارم بود. حضور معناآفرين يك سگ و ثابت بودن پوشش زنها، پسزمینهها و عدم توجه آگاهانه به جزییات از ديگر ويژگىهاى اين دوره بود؛ در «عجيبتر از بهشت» كه اين روزها در گالرى شكوه به تماشاست، لايههاى زيرين به آثارم پاى گذاشته است و معناهاى جهانشمول در بافت زيبايىشناسى متفاوت و پيچيدهترى ارایه شدهاند؛ شايد بنيان مفاهيم هر دو دوره همانندىهايى دارد اما گستره و شكل اين معنا با توجه به مقتضيات روز تحول پيدا كرده است. بهطور مثال حضور پررنگ حيوانات در آثار تازه كه كاركردهاى نمادين و مفهومى دارند.
اصرار داريد پسزمينه آثارتان تخت و فاقد مولفههاى مكانى باشد، چرا؟
به نظرم اين راهكارى براى جلب توجه هر چه بيشتر مخاطب است؛ بهخصوص وقتى سوژه مورد نظرتان را لايهلايه تعريف مىكنيد؛ و در انديشه انتقال مفاهيم ماورايى و فراى روزمرگىها هستيد؛ سعى كردم با گزيده كردن عناصر بصرى حاضر در بوم، به مخاطب اين فرصت را بدهم كه در هر اثر در پى معناى پشت اين تصاوير نمادين برود.
در عين اينكه نوعى بىمكانى و بىزمانى در آثارتان امتداد دارد اما معتقدم گونهاى زمان در نقاشىتان جريان دارد كه از روزگار معاصر مىگويد؟
بله، اين جزيى از مفهوم مورد نظر من است؛ جامعه معاصر و مدرن امروزی مادىگرا و ظاهربين است. درواقع من با نوع پوشش امروزی، توجه انسان امروز به مادیات صرف و ظواهر را نشان دادهام كه در آن عدم توجه به معانی فلسفی موج مىزند.
نوعى نمايش در نقاشىهاىتان جريان دارد؟
همين طور است؛ داستانگويى توأم با ابهام را دوست دارم؛ من البته بخش خاص و مورد توجهام را نقاشانه بيان مىكنم اما همه اينها در خدمت آن مفهومى است كه پشت آثارم وجود دارد.
برخى معتقدند در نمايشگاه تابلو به تابلو كه پيش مىروند گويى سكانسهاى يك فيلم را تماشا مىكنند، آيا اينگونه روايت نقاشانه را آگاهانه برگزيدهايد؟
صد در صد؛ البته ضمن خلق اثر هنرى، چيدمان نمايشگاه و روند ارایه آثار روى ديوار نمايشگاه هم در شكلگيرى چنين نظرى مهم است. البته اين نكته را متذكر شوم كه چون خط سير معنايى اين مجموعه مشخص است و آثار از يك وحدت درونى موضوعى بهره مىبرند چنين استنباطى ميسر مىشود.
معمولا كارهاى شما چگونه شكل مىگيرند؟ اول ايده و اتود و ... مىآيد يا همه چيز در فىالبداهگى خلاصه مىشود؟
خیر فیالبداهه نیست، اول ایده و اتود میآید، حتی گاهی مىبينيد اين اتودها و طرحهاى اوليه متاثر از ماه و سالهايى از زندگیام شدهاند و گذر زمان و اتفاقات جامعه و اطرافم و جغرافیاى زندگىام در آن پيداست. وقتی ایدهای به ذهنم رسید چندین اتود متفاوت برای آن طراحی مىكنم و تا آن را به مرحله اجرا برسانم بارها و بارها زواياى شكلى و مفهومى آن را ارزيابى مىكنم؛ البته از شما چه پنهان، گاهى با وجود همه اين مقدمات در لحظه خلق اثر همه اتودها حذف مىشوند و كار ديگرى شكل مىگيرد.
پالت رنگىتان را معرفى كنيد؛ چه رنگهايى را بيشتر مىپسنديد؟ گرم يا سرد؟
در تابلوهايم به روى هيچ رنگى بسته نيست اما در عين حال رنگها را بنا به روح تصويرى و معنايى اثر بر مىگزينم؛ درواقع بهعنوان يك نقاش همه گونه رنگى را دوست دارم و میپسندم ولی هنگام انتخاب پالت، خود تابلو و حس درونی خودم و موضوع اثر، به من القا مىكند كدام رنگ مناسب است؛ راستش همين انتخاب رنگ گفتوگوی بین من و تابلو است. در همين آثارى كه در شكوه است اگر دقت مضاعفى شود پى خواهيد برد هر يك از اين رنگها با وسواس و دقت دو چندانى گزينش شدهاند و خاصيت بيانگرايى هر يك از رنگها را از نظرم دور نداشتهام.
اين حيوانات از كجا مىآيند؛ روايتشان تمثيلى و استعارهاى است؟
در كتابهايى چون قلعه حيوانات جورج اورول، موش و گربه عبيد زاكانى، كليله و دمنه و حتى در كارتونهايى كه در سالهاى كودكى آنها را دنبال مىكرديم وقتى با استعاره از حيوانات، موضوعي مطرح مىشد ذهن بيننده را سيالتر مىكرد تا آنگونه كه راحتتر است با كار ارتباط برقرار كند. علاوهبر اين مىتوان گفت كه از دوره غارنشينى، حيوانات براى انسانها جذاب بودهاند تا جايى كه براى بيان خصوصيات افراد مثالهايى از حيوانات مىآوردند، براى مثال وقتى فردى سريع مىدود مىگويند مانند آهو مىماند يا دقيق و تيز بودن چشم افراد را شبيه به چشمان عقاب مىدانند.
روايتتان از انسانها هم در آثارتان جالب است؛ چرا بدون كالبد و بدون سر هستند؟
حذف سر و صورت اين فيگورها نشاندهنده توجه بيش از اندازه انسان به معانى ظاهرى است معتقدم اين روزها در دنيا معناى ظاهرى بيشتر از معناى درونى انسان اهميت پيدا كرده است. سيستم سرمايهدارى و امپرياليسم توجه افراد را به سمت مسائل ظاهرى و مد برده است. با آن كه توجه به ظاهر امر بدى نيست اما ساعتهاى زيادى از وقت افراد را مىگيرد و ذهن افراد را درگير مىكند، درواقع سيستم سرمايهدارى هيچ انتخابى را به افراد نميدهد آنها يا بايد با آن همراه شوند يا به انزوا روند. از طرف ديگر تصوير نكردن سرهاى اين فيگورها بهخاطر آن بوده كه مخاطب در كار دخيل شود و آنگونه كه مىخواهد به لحاظ ذهنى با اثر ارتباط برقرار كند و كار را ببيند.