| مصطفی عابدی | روزنامه نگار |
مدتهاست كه از وجود نوعي فرديت افراطگونه و مخرب و بيتوجه به ديگران در جامعه ايران سخن گفته ميشود، اين گزاره كمابيش مورد قبول بيشتر صاحبنظران است و كمتر ديده شده كه كسي آن را قبول نداشته باشد. ولي اختلاف در تحليل علل و چرایی به وجود آمدن آن است، و اين تفاوت در تحليل بسيار مهم است، زيرا برحسب اينكه شکلگیری اين پديده را متأثر از چه عوامل و دلايلي بدانيم، ارايه راهحل براي آن نيز متفاوت خواهد بود، مثل يك فرد بيمار است كه تب و درد دارد، همه ميدانند كه تب دارد ولي تجويز نسخهاي براي درمان آن بستگي دارد به اينكه علامت و منشاء تب را چه بدانيم. اگر دو تشخیص گوناگون از علت بیماری باشد، دو درمان متفاوت نيز ارايه خواهد شد. اين يادداشت ميكوشد در حد مقدور به ريشه اين فرديت مخرب بپردازد.
در جوامع ماقبل توسعهيافتگي و يا به عبارت ديگر جوامع ماقبل صنعتي، فرديت و اهميت قايل شدن براي فرد در برابر جمع بهمعناي امروزي وجود نداشت. افراد تمايز چنداني با یکدیگر نداشتند. همه افراد از طريق ويژگيهايي معرفي ميشدند كه با بهدنيا آمدن آنها همراه آنان ميشد.
پسر فلان شخص، عضو بهمان خانواده يا طايفه يا قبيله و... موجوديت فرد را ميساخت. افراد وجودشان به گونهاي تعريف ميشد كه از پيش مقرر گرديده بود. ولي توسعه اجتماعي و اقتصادي همراه با تقسيم كار اين فرآيند را تغيير داد. سرنوشت و ماهيت انسانها در بدو تولد تعيين نميشد. افراد جامعه از طريق مشابهت با يكديگر پيوند برقرار نميكردند، بلكه از طريق تمايزات، فرديت خود را ميسازند. هركس بايد سرنوشت خود را تعيين كند، و براساس علايق و تواناييهايش جايگاه خود را در جامعه معين كند و با گذشت زمان هرچه بيشتر از ديگران متمايز ميشود. اين روند به صورت آرامآرام طي چند قرن به وجود آمده و هنوز هم درحال تداوم است. ولي اين تمايزها موجب نميشود كه افراد از يكديگر دور شوند، زيرا به همان اندازه كه از يكديگر متمايز ميشوند و به فرديت خود ميپردازند، متوجه ميشوند كه برخلاف جوامع توسعهنیافته افراد
متمایز شده در جوامع جدید به يكديگر وابسته و نيازمندتر هستند. اگر كسي يك پزشك حاذق و مشهور ميشود، به همان اندازه به يك مكانيك نيازمند است كه مكانيك به پزشك نيازمند است. بنابراين همبستگي و اتحاد در جامعه توسعهيافته از طريق نياز متقابل شكل ميگيرد، درحاليكه در جامعه ماقبل توسعه، همبستگي بهصورت مشابهت افراد با یکدیگر بود، و فرد بدون جمع هويت و اعتباري نداشت. در حالي كه در جامعه پيشرفته فرديت هر فرد مهم و اساسي است ولي از طريق نياز متقابل همبستگي قدرتمندي با سايرين پيدا ميكند و جامعه جدید هم از این طریق قدرتمندتر میشود. به عبارت دیگر جامعه جدید نسبت به گذشته هم افراد قدرتمندتر و متکی به خود بیشتری دارد و هم جامعه نسبت به گذشته قدرتمندتر شده است.
اگر در جامعهاي فرآيند فرديت رشد كند ولي به موازات آن زمينه براي همبستگی و احساس نياز متقابل شكل نگيرد، با نوعي ازهمگسيختگي اجتماعي مواجه و شاهد فرديت مخرب ميشويم. جامعهاي كه قادر نيست پيوندهاي اجتماعي را از طريق نهادهاي لازم ميان افراد برقرار كند، دچار اين عدم انسجام و فرديت مخرب ميشود. نهاد آموزش، نهاد رسانه، نهادهاي صنفي و مدني، نهاد دين، نهاد دولت، و حتي نهادهاي اقتصادي بايد در شرايط آزاد و طبيعي خود باشند تا اين همبستگي اجتماعي را ايجاد كنند. موضوعاتي از قبيل فرهنگ و هنر و ادبيات انعكاسدهنده اين نيازهاي اساسي انسانهاي فرديتيافته به يكديگرند.
متأسفانه جامعه ما درحال طي كردن بخشي از اين فرآيند، يعني همان متمايز شدن افراد از يكديگر و كوشش هر فرد براي به فعليت درآوردن علايق و استعدادهاي خود است. يكي از نمونههاي روشن آن خواست زنان براي فعليت بخشيدن به اين فرديت است. يك نمونه ديگر آن، اهميت يافتن به خود از طريق كاهش زاد و ولد است. ولي مشكل جامعه ايران از آنجايي آغاز ميشود كه اين فرديت رو به رشد كه بسيار هم مفيد و ضروري است، از طريق يك مفهوم برتر همبستگي اجتماعي و با حمايت نهادهاي اجتماعي، به يكديگر متصل نميشود تا واقعيتي فراتر از افراد را شكل دهد. در جامعه پيشرفته، حس همبستگي اجتماعي كمتر از جوامع ماقبل مدرن نيست، اتفاقاً پيوندها عميقتر و مستحكمتر است. نمونهاش را در همین حوادث اخیر پاریس و ترور چند تن از روزنامهنگاران فرانسوی میتوان دید. تفاوت پیوند در جامعه ماقبل مدرن و مدرن مثل تفاوت پيوندهاي كووالانس و الكترووالانس در شيمي است كه در پيوند الكترووالانس بايد الكترون و فرديت خود را فدا كرد تا جزء يك ماده جديد شد، ولي در كووالانس الكترونها به اشتراك گذاشته ميشوند. ولي مشكل امروز جامعه ما اين است كه نميتوانيم اصولاً پيوند مناسب خود را با ديگر اعضاي جامعه برقرار كنيم. نه در موقعیت پیوند الکترووالانس هستیم که فردیت خود را از دست داده و فدای جامعه کنیم و نه میتوانیم پیوند کووالانس تشکیل دهیم و چیزی را با جامعه به اشتراک بگذاریم و ماده جدیدی خلق کنیم؛ و درنتيجه فرديتي كه منشاء خير و بركت براي جامعه است به عنصري مخرب براي ما تبديل ميشود. از اینجا رانده و از آنجا ماندهایم. برای حل مشکل نمیتوان به آموزش اخلاقی افراد بسنده کرد؛ بلکه باید وضع جامعه را برای ایجاد چنین پیوندهایی آماده کرد در این صورت مردم خودشان برای ایجاد پیوند با جامعه پیشگام خواهند شد.