شماره ۴۷۲ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۲۱ دي
صفحه را ببند
به کجا چنین شتابان؟
بررسی روانشناختی درگیری مسلحانه اخیردر گلپایگان در گفت‌وگو با حامد محمدی کنگرانی، عضو کمیته روان‌درمانی و کمیته رسانه انجمن روانپزشکان

مینو میرزایی روزنامه‌نگار

هیچ جامعه‌ای بدون خشونت نیست. اما آنچه   اجتماعات مختلف انسانی را از یکدیگر متمایز می‌کند، شدت و تکرر بروز اعمال خشونت‌بار است. با استناد به پژوهش‌های انجام شده در چند‌سال گذشته و نیز براساس وقایعی که تقریبا همه ما دست‌کم یک‌بار در پیرامون خود شاهد آن بوده‌ایم، می‌توان گفت که متاسفانه بروز روند بروز رفتار خشن اجتماعی، سیر صعودی یافته است. درگیری مسلحانه در گلپایگان که همانند صحنه‌ای خونین و پرخشونت از فیلم‌های گانگستری به اجرا درآمد، ما را بر آن داشت که با آقای دکتر حامد محمدی کنگرانی (روانپزشک) درباره علت‌های روانشناختی آن  گفت‌وگو کنیم.

 برخی از صاحبنظران معتقدند که خشونت در نوع بشر ذاتی است. بر این اساس سوالی مطرح می‌شود: آیا توانایی اجتناب از خشونت اکتسابی است یا ذاتی؟ عوامل موثر در تقویت این توانایی کدامند؟
از دیدگاه تئوری شناختی 3 احساس اصلی در موجودات انسانی وجود دارد: خشم، غم و اضطراب. خشم زمانی در فردی به وجود می‌آید که به‌راستی حقی از او ضایع شده باشد یا این‌که فکر از بین رفتن حق در ذهن او ایجاد شود. این فکر ممکن است ناشی از انحراف شناختی، تربیتی یا آموزشی باشد. همچنین احتمال دارد، خصوصیات شخصیتی افراد در ایجاد این فکر موثر باشند که آنان در مقایسه با دیگران، حق بیشتری از زندگی دارند. اگر از این زاویه به موضوع نگاه کنیم، بله خشم در وجود ما نهادینه است که در شرایط خاصی به شیوه‌های مختلفی بروز می‌یابد، از سکوت تا اقدام به قتل، شکنجه و اسیدپاشی. جواب کسی را ندادن، با تمسخر صحبت کردن یا جواب نامناسب دادن، متلک و ناسزا گفتن و حتی انجام ندادن کار ارباب‌رجوع همه و همه بیان خشم و پرخاشگری منفعلانه است. این موارد مکانیزم‌های دفاعی‌اند و هر انسانی براساس مجموعه‌ای از ساز و کارهای دفاعی خشم خود را بروز می‌دهد. واضح‌ترین مکانیزم دفاعی تکانشگری است. یعنی وقتی فردی عصبانی است، فریاد می‌زند یا دستش را روی میز می‌کوبد. این رفتار، یعنی بروز آنی عصبانیت. اما بسیاری این کار را نمی‌کنند و در عوض خشم را به شکل دیگری جایگزین می‌کنند. این قبیل افراد، پرخاشگر- منفعل هستند. یعنی در جای دیگری به شکل اشتباه و ندانم کاری، به تعویق انداختن کارها یا ایجاد اختلال در امور خشم خود را بروز می‌دهند. پس اگر این را بپذیریم که خشونت یکی از نمادهای بیرونی بروز خشم محسوب می‌شود و خشم یکی از احساساتی است که در درون هر انسانی وجود دارد، می‌توانیم بپذیریم که خشونت در وجود هر انسانی هست. توجه کنید که نمی‌توان ادعا کرد که جامعه بدون خشم وجود دارد. چنین چیزی محال است. چون هر قدر عدالت رعایت شود، باز هم افرادی هستند که سهم و حق خود را بیش از دیگران می‌دانند و از دست نیافتن به آن خشمگین می‌شوند و این امری است که در جامعه ما زیاد به چشم می‌خورد.
 پاسخ بخش دوم سوال این است که انسان‌ها دارای ساز و کارهای دفاعی ناخودآگاه، مکانیزم‌های انطباقی آگاهانه و مغزی هستند که بروز و نمود عینی خشم را مدیریت می‌کند. لب پیشانی مغز محل مهار آگاهانه و ارادی رفتار خشونت‌بار است. درباره این موضوع که آیا افراد فکر خودکشی یا دیگرکشی یا روابط جنسی غیرمتعارف در ذهن خود دارند یا خیر، پژوهشی در آمریکا انجام شد. بیش از 50‌درصد افراد شرکت‌کننده در این پژوهش، این افکار را داشتند. اما چرا صاحبان این افکار، چنین اعمالی را انجام نمی‌دهند؟ مکانیزم‌های دفاعی که ناخودآگاهند و ساز و کارهای‌های انطباقی که آگاهانه هستند و بیشتر توسط قسمت پیشانی مغز اعمال می‌شوند، از تبدیل شدن این افکار به عمل، جلوگیری می‌کنند. به همین دلیل است که افراد با مصرف الکل که منجر به غیرفعال شدن لب پیشانی می‌شود، به کارهایی مبادرت می‌ورزند که در حالت عادی انجام نمی‌دهند. اضافه می‌کنم که قانون نیز به‌عنوان یک نیروی بازدارنده، در کنار عواملی که گفتم، عمل می‌کند و درنهایت نتیجه این می‌شود که اغلب افراد از انجام اعمال غیرقانونی و خشونت‌بار پرهیز می‌کنند. اما برطبق همان پژوهش کاملا ثابت شده است که اگر فردی یک بار دست به کاری زد، بار دوم هم آن کار را انجام می‌دهد. چرا؟ چون مکانیزم‌های دفاعی و انطباقی شکسته شده‌اند. به همین دلیل است که شخصی قاتل سریالی می‌شود یا به صورت مکرر، تجاوز می‌کند. اینجاست که سیستم بازدارنده جامعه و قانون باید عمل کند. جامعه آن فرد را طرد می‌کند و قانون هم با مجازات خاطی، نظم را به جامعه باز می‌گرداند. این فرآیند باعث می‌شود که دیگران مواظب باشند و آن عمل خلاف را انجام ندهند. اما در عین حال، خشم عامل پیشرفت و حرکت نیز هست.
 به چه شرطی؟
بسیاری از جنگ‌ها به دلیل دفاع از حق اتفاق افتاده است. اما سوال این است که آیا احقاق حق در همه جا با درگیری و دعوا امکان‌پذیر است؟ آیا با اعمال خشونت، سلامت روان جامعه ابقا     می‌شود؟ اصلا من اجازه دارم خشمم را خالی کنم؟ اگر پاسخ مثبت است، تا چه حدی این حق را دارم؟ گروهی از افراد خشم خود را کنترل می‌کنند. بدین صورت که مثلا به ورزش یا کار خیریه می‌پردازند که این قبیل امور، مکانیزم‌های دفاعی بالغانه را تشکیل می‌دهند. پس خشم اگر در قالب کارهای سازنده در آید، عامل حرکت و سازندگی خواهد بود.
 امروزه اعمال خلاف قانون با خشونت بیشتری عینیت می‌یابد. مثل درگیری مسلحانه اخیر که قتل نیز به همراه داشت. آیا روند صعودی این قبیل خشونت‌های عریان رو به افزایش را می‌توان به‌عنوان نشانه‌ای از تغییرات جدی در حالات روانی افراد مورد بررسی قرار داد؟ اگر پاسخ مثبت است، درباره ماهیت و خصوصیات این تغییرات توضیح دهید.
دسته‌ای از افراد با شخصیت ضداجتماعی از گرفتار شدن در زندان واهمه‌ای ندارند. حتی اگر 10 بار هم به زندانی بیفتند، ادب نمی‌شوند و پس از آزادی دوباره کارهای خلاف را از سر می‌گیرند. ولی آیا تمام قاتل‌ها و دزدها در جامعه ما شخصیت ضداجتماعی دارند؟ ما در مورد جنایت مسلحانه‌ای صحبت می‌کنیم که افرادی با برنامه‌ریزی قبلی با سلاح سنگین تیربار وارد شده‌اند. این موضوع هم روانشناختی است و به شخصیت آن افراد بستگی دارد و هم از این منظر که در چه جوامعی افراد دست به این نوع کارها می‌زنند، یک مقوله کاملا جامعه‌شناختی محسوب می‌شود. این ناهنجاری‌ها اخیرا اجازه بروز بیشتری پیدا کرده است. مسائلی پیش آمده که باعث شده افراد آن ویژگی‌هایی را که داشتند و نمی‌توانستند یا نمی‌خواستند بیرون بریزند، حالا بیرون  می‌ریزند.
 چه عاملی باعث شده که افراد، افکار درونی خود را با چنین خشونتی به عمل تبدیل کنند؟
استرس‌ها، فشارها و مشکلات محیطی، اجتماعی و اقتصادی ازجمله مهم‌ترین عوامل به شمار می‌آیند.
 و نارضایتی‌ها.
طبیعتا بله. اگر در جامعه‌ای افراد به حق خود برسند، هیچ وقت آن خشم بیش از اندازه ایجاد نمی‌شود. فیلم «گشت ارشاد» دقیقا همین مسأله را به تصویر می‌کشد، 3 نفر را نشان می‌دهد که فکر می‌کنند حق خود را از این زندگی نگرفته‌اند. در این میان از دین، قانون و جامعه نیز سوءاستفاده می‌کنند. قطعا نارضایتی اجتماعی و اقتصادی عامل مهمی در بروز خشونت‌هاست. در شرایط اجتماعی و اقتصادی نامناسب، سلامت روانی جامعه به خطر می‌افتد و مهم‌تر این‌که اگر مرتکبان به سزای عمل خود نرسند، عملا برای تعداد زیادی از افرادی که در ذهنشان فکر دزدی بوده و جرأت اجرایش را نداشتند، این مجوز صادر می‌شود که فکر نادرست خود را به عمل درآورند. کژ کارکرد مجموعه عوامل اجتماعی، نارضایتی‌ها، بی‌عدالتی‌های اجتماعی، بیکاری افراد تحصیلکرده و بی‌اعتمادی نسبت به آینده باعث می‌شود، افرادی که دارای زمینه‌های ژنتیکی اختلالات روانپزشکی و شخصیتی هستند، افکار نهفته ذهنی خود را بروز دهند. چراکه       بیماری‌های روانپزشکی و اختلالات تحت‌تأثیر یک مجموعه از مسائل اجتماعی تشدید شده و بروز می‌یابند و حالا به نظر می‌آید متاسفانه شرایط جامعه ما به سمتی می‌رود که شرایط را برای بروز این اختلال‌ها مهیاتر می‌کند و از بین رفتن امنیت اجتماعی، بهایی است که جامعه می‌پردازد.  
 بر مبنای مطالعات، افراد در مقایسه با گذشته از سنین پایین‌تری وارد کارهای خلاف و خشن می‌شوند. این مسأله از نظر روانشناختی چه دلایلی دارد؟
شخصیت افراد در اواخر نوجوانی و اوایل جوانی شکل می‌گیرد. در سال‌های گذشته در کشور ما یا در کشورهای اروپایی این‌گونه بوده است که افراد تا سن معینی درس می‌خواندند و بعد وارد محیط کار می‌شدند. یعنی تقریبا در 30 سالگی خانه و سامانی داشتند. اما در سال‌های اخیر تبعیض‌ها و بی‌عدالتی‌ها باعث شده جوانی که 35 ساله است و عمرش را در راه درس خواندن سپری کرده، به هیچ جایی نرسد و در مقابل، جوان 19 ساله‌ای از طریق رانت، روابط، پدر پولدار و ... سوار بر خودرو آخرین مدل باشد. مشاهده این نوع نابرابری‌ها باعث شده تا افراد در سنین پایین‌تر به دنبال کسب مادیات بروند، همان داستان قدیمی یک شبه ره صد ساله رفتن. انسان‌ها در سنین پایین‌تر تجربیات کمتری دارند، به بلوغ فکری کمتری رسیده‌اند و مکانیزم‌های مهاری نابالغ‌تری دارند. یعنی در سنین پایین‌تر ریسک‌پذیری بیشتری دارند و کمتر می‌ترسند، چون عواقب آلوده شدن در کارهای غیرقانونی را نمی‌دانند. اما باید بپذیریم که دیگر دوران شعار دادن و نصیحت کردن گذشته است. امروز این سخن که «باید درس بخوانی و کار کنی تا به جایی برسی» خریداری ندارد. دسته‌ای از افراد حاضرند برای رسیدن به پول و قدرت، دست به هر کاری بزنند و توجه کنید که هر قدر نیاز بزرگتر شود، خطرپذیری نیز باید بیشتر شود.
 و افرادی که در زندگی به جایی می‌رسند که هیچ چیزی برای از دست دادن ندارند، بسیار خطرناکند. به نظر شما عاملان درگیری مسلحانه چرا به این نقطه رسیده‌اند؟
دو نظریه قابل بررسی است: یا افرادی هستند که شخصیت ضداجتماعی دارند که حاضرند برای به دست آوردن پول و قدرت، هر کاری بکنند. یا این‌که عده‌ای بوده‌اند که برای نخستین‌بار و به واسطه نیازی دست به این کار زده‌اند. اما روش عمل نشان داده که حرفه‌ای بوده‌اند. چراکه سلاح سنگین داشته‌اند و آدم کشته‌اند. این یک کار غیرقانونی، غیراخلاقی و غیرانسانی بوده است. به همین دلیل است که می‌گویم اینها ضداجتماعی‌اند. چون شهروندان بی‌گناه را کشته‌اند.
 نقش و تأثیر خانواده در شکل‌دهی به شخصیت فرزندان، امری است که مورد تأیید متخصصان این زمینه است. اما مقوله‌ای که مایلم درباره آن بگویید، دریافت محبت از هر دو والد است. آیا می‌توان گفت، افرادی که در این درگیری وارد شده و افراد بی‌گناه را به قتل رسانده‌اند، از دریافت سرمایه عاطفی در خانواده خود محروم بوده‌اند؟    
در مورد اختلال‌های روانپزشکی عوامل متعددی دخیل هستند. یکی ژنتیک و دیگری مسائل اجتماعی است که از پدر و مادر شروع می‌شود و این امر کاملا ثابت شده که در خانواده‌ای که والدین، معتاد به موادمخدر یا الکل باشند یا خشونت‌های خانوادگی زیاد و سطح اقتصادی- اجتماعی پایین داشته باشند، میزان بروز خشونت توسط فرزندان در آینده بالاتر است و این امر، اصلا مختص ایران نیست در همه‌جا همین‌طور است. حاشیه‌نشینی و نبود امکانات تفریحی و رفاهی نیز از عواملی به شمار می‌آیند که به بروز خشونت دامن می‌زنند. این یک بحث علمی کاملا شناخته شده است که فرزند باید مورد حمایت عاطفی و روانی قرار بگیرد که البته ارتباط خیلی مستقیمی هم با پول ندارد. در خانواده‌هایی که از نظر اقتصادی، عاطفی و روانی به‌هم‌ریخته و از هم گسیخته‌اند، اختلال سلوک در نوجوانان دیده می‌شود که معادل شخصیت ضداجتماعی در بزرگسالان است. اینها افرادی هستند که دایما دست به دزدی و جیب‌بری می‌زنند و این اختلال معمولا پیش‌زمینه شخصیت ضداجتماعی در آینده است.
 برای پیشگیری چه‌ باید کرد؟
در کشورهای آمریکای جنوبی این نوع بچه‌ها را به مدرسه فوتبال هدایت می‌کنند و چیزی به آنها یاد می‌دهند. ما در کشور خودمان چه کار کرده‌ایم؟ باز هم می‌رسیم به همان کلمه دست فرسود کار فرهنگی. آن تیم‌های فوتبال و والیبال که جوان‌ها را در خود جای دهند، کجا هستند؟ مراکز خیریه چه‌کار می‌کنند؟ برای استفاده از هوش شخصیت‌های ضداجتماعی باید سیستم داشته باشیم. فردی که می‌داند دست به کار خطرناکی می‌زند، دیگر ضداجتماعی نیست، می‌آید و کمک می‌خواهد. سازمان‌هایی که باید کمک کنند، کجا هستند؟ همه‌جای دنیا ارگان‌های خیریه و سازمان‌های غیردولتی برای این امور سازمان یافته‌اند. اما باشگاه‌های فرهنگی و ورزشی کشور ما کجای این قصه‌اند که بیایند از جوان‌ها کار بخواهند و آنها را حمایت کنند؟ مگر مملکت به نیروی جوان نیاز ندارد؟ این همه جوان داریم. کشورهایی به سراغ پیشگیری می‌روند که درمان را انجام داده‌اند، چون پیشگیری کار سخت‌تری است و خرج بیشتری دارد و در آینده نسبتا دور نتیجه می‌دهد. اما ما هنوز در درمان مانده‌ایم. وزیر بهداشت چندی پیش به این نکته اشاره داشت که 40‌هزار تخت روانپزشکی در کشور کم داریم و امکانات هم برای تأمین این نیاز، موجود نیست. این مسأله زمانی به وخامت می‌گراید که بدانیم خانواده‌هایی هم که متمول و تحصیلکرده‌اند، متاسفانه به علت رفاه بیش از حد، اصول تربیتی را با حمایت‌های نابجا خراب می‌کنند. یعنی جامعه ما از دو طرف در فشار است. در یک‌سو دسته‌ای از نبود امکانات در رنج‌‌اند و در سوی دیگر، عده‌ای به دلیل وفور امکانات و ناآگاهی درحال تخریب اصول تربیتی فرزندان هستند. آنچه که به صورت ژنتیکی در ذات انسان‌ها وجود دارد، در تمام کشورهای دنیا به صورت میانگین ثابت است. اما دزدی یک اختلال روانپزشکی نیست، یک ناهنجاری اجتماعی است که یک اختلال روانپزشکی می‌تواند آن را تشدید کند. حالا اگر برای فردی که قرار است در آینده دزد شود از 10 سالگی برنامه‌ریزی کنیم و تربیتش نماییم، آن فرد به جای این‌که هوشش را در دزدی صرف کند، در فوتبال یا تراشکاری یا هر شغل سازنده دیگری به کار می‌بندد و چنین طرحی به امکانات نیاز دارد. این کار من و شما نیست. کار ما آموزش است. ما نمی‌توانیم ژنتیک را کنترل کنیم، اما عوامل محیطی و اجتماعی را که می‌توانیم. چیزی که الان در جامعه ما از بین رفته، بازدارندگی اجتماعی است. دزدی کردن، پارتی بازی، از رانت استفاده کردن و سایر کارهای غیرقانونی، نشانه هوش و عرضه تلقی می‌شود. در برخی موارد، اگر کسی در صف منتظر بماند، به‌عنوان یک فرد ساده‌لوح و بی‌عرضه، مورد تمسخر قرار می‌گیرد. متاسفانه قبح دسته‌ای از کارهای غیراخلاقی در جامعه ما از بین رفته است. در این‌جا نقش هر یک از ما پر رنگ‌تر می‌شود. چرا که من در جایگاه والد باید پیروی از قانون را به فرزندم آموزش دهم و خود نیز ملزم به آن باشم.
 بعضی از محققان معتقدند که رسانه‌ها موجب تشدید خشونت در جوانان می‌شوند. شما با این نظر موافقید یا مخالف؟
به‌نظرم ما در هر جا که از استدلال کم می‌آوریم، به بزرگنمایی نقش رسانه‌ها می‌پردازیم. اگر رسانه‌ها تا این حد در بروز خشونت موثرند، پس چرا در جلوگیری از خشونت موفق عمل نکرده‌اند؟ می‌دانیم که افراد برمبنای خصوصیات شخصیتی خود میزان تلقین‌پذیری بالا یا پایینی دارند. تلویزیون ما از صبح تا شام فیلم‌ها و برنامه‌هایی در ترویج خوبی و مهربانی پخش می‌کند. پس چرا تأثیر ندارد؟ در کدام فیلم یا سریال آدم بد به‌سزای عملش نمی‌رسد؟ تقریبا در 99‌درصد موارد، فیلم‌ها خوش عاقبت هستند و افراد متخلف و خاطی سزای اعمال خود را می‌بینند. پس این فیلم‌ها قاعدتا باید بر افراد تأثیر مثبت بگذارند. این تأثیر کجاست؟ نقش رسانه‌ها را بیش از آنچه که هست، ندانیم. ماهواره را عامل همه این مسائل معرفی نکنیم. گناه خود را گردن دیگران نیندازیم. ما چه‌کار کرده‌ایم؟ از مذهب و قوانین خود چطور استفاده می‌کنیم؟ رسانه‌ها قطعا در آموزش برای پیشگیری موثرند. تمام این کارها برای آموزش است. اگر شما متنی را می‌نویسید، درواقع به افراد دیگر آموزش می‌دهید که فلان کار خلاف را انجام ندهند. درحال حاضر، مهم‌ترین مکان برای آموزش، فضای مجازی است. البته من و شما هم باید به این روند کمک کنیم، اما تا زمانی که دولت این واقعیت را نپذیرد و به صورت جدی از ظرفیت دنیای مجازی برای تحقق اهداف عالی و انسانی بهره نگیرد، اتفاق مهمی نخواهد افتاد. شبکه‌های اجتماعی بهترین جا برای آموزش صلح و جلوگیری از خشونت هستند. کما این‌که الان در وایبر گروه‌هایی مثل مادران بیماران ام‌اس، مادران کودکان عقب‌افتاده ذهنی و اوتیسم با هم اطلاعات آموزشی رد و بدل می‌کنند و گروهی پویا برای آموزش و آگاه‌سازی فراهم آورده‌اند.


تعداد بازدید :  115