ابتدا کمی درباره فرهنگسطحی و تعاریفی که میتوان از آن ارایه داد، توضیح دهید.
فرهنگشناسان و جامعهشناسان فرهنگ، بین فرهنگ خاص و فرهنگ عام تفاوت قایلند و این تفاوت در همه جوامع وجود دارد اما بین این دو فرهنگ نیز همواره تبادل و تعامل وجود داشته است. آن فرهنگ خاص بودن خود را حفظ میکند و این فرهنگ هم عام بودنش را. اما من، دکتر اباذری و دیگران بحثی که داریم مربوط به فرهنگ خاص نیست بلکه مربوط به فرهنگ عام است که بسیار در دامن سطحیگرایی غلتیده است. ما درباره ادبیات بحث نمیکنیم، کاری که لوکاچ با عنوان جامعهشناسی ادبیات انجام داد یا جامعهشناسی نقاشی و... چون آنها بحثهای دقیق خود را دارند اما بحث ما، این است، غیر از اینکه مردم ایران دارای فرهنگ خاص هستند و فارغ از اینکه این فرهنگ خاص در مقاطعی بسیار خوش درخشیده است (و گوته آلمانی را موظف کرده که بیاید درباره حافظ بررسی کند)، اما زمانیکه از فرهنگ صحبت میکنیم، از فرهنگ اکثریت مردم جامعه سخن به میان میآوریم که این میزان در جوامع مختلف نیز متفاوت است. در کشور ما افرادی که درک درست از فرهنگ، علم و عمق آن دارند، بسیار کماند و درواقع 4 تا 5درصد افراد جامعه را دربر میگیرند. این درحالی است که در بسیاری دیگر از جوامع این میزان به 20درصد هم میرسد و درحقیقت فرهنگ عام، فرهنگ 80درصد جامعه را تشکیل میدهد. اما من از خودم و بهویژه از مردم گلایه و شکایت دارم که هموطن عزیز! طی این تاریخ طولانی که فرهنگ ایرانی به وجود آمده، در این مدت مزدکیه قتل عام شد، مولویه درهم کوبیده شد، صفاریان و طاهریان درهم کوبیده شدند. سهروردی را کشتند. ابنمقفع را سوزاندند و باعث شدند تا مولوی از ایران مهاجرت کند. در تمام این مدت ملت چه کرد؟ در سالهای بعدی نیز همینطور. این گله من است. این بیتوجهی گسترده است که عامل انتقاد من است. این بیتوجهی است که فرهنگ را سطحی کرده است. بیتوجهی که فردوسی نیز از آن مینالد و میگوید: الا ای برآورده چرخ بلند/ چه داری به پیری مرا مستمند. فردوسی از بیتوجهیها در زمان پیریاش گلایه دارد و از اینکه در زمان پیریاش چیزی ندارد و کسی به یاد او نیست. مردم برای این شاعر بزرگ چه کردند؟ حافظ هم از این دست گلایهها بسیار دارد. دو بار کتاب حافظ را سوزاندند و بعد دوباره جمعآوری کردند که خانلری این امر را شرح داده است که علت برخی دستبردها و تغییرات هم به همین دلیل بوده، در این حال مردم چه کردند؟ حرف ما این است با وجود اینکه ما پشتسرمان سربداران و بسیاری دیگر از نهضتهای استقلالطلبانه و آزادیطلبانه را داریم، با وجود این گذشته چهشده که در مقاطعی مانند حالحاضر، تا این حد بیتوجه شدهایم؟ این گله هموطن از هموطن خود است که چرا اجازه داده است فرهنگ در بسیاری از مواقع تا این حد سطحی شود.
اما در این میان انتقادی نیز به روشنفکران و داعیهداران خردورزی وارد است که این افراد از مردم دور شدهاند و بهسطحینگری دامن زدهاند...
همه در این امر شریکند. این کجروی و کوتاهی از همهجهت انجام گرفته و اتفاقا گلایهها از این افراد قطعا بسیار بیشتر از دیگران است. غیر از عدهای محدود که در مقابل این سیر ایستادند. عدهای چون فرخییزدی که به آن شکل کشته شدند و برخی دیگر از بزرگان... این امر همهسویه بوده است. در همین زمان، بسیاری از فرهیختگان همراه با مردم دچار رخوت شدهاند. رخوتی که خود عامل بازدارندگی فرهنگی شد. روی ما اما با توده مردم است. کسانی که به صورت میلیونی به دیدن بازیهای فوتبال یا تشییعجنازه یک خواننده پاپ میروند. سخن ما با آنان است و پرسشمان هم این است که آیا زمانی که بحث علمی است یا وقتی که در تلویزیون یا جای دیگر یک سخنرانی جدی پخش میشود، آیا مردم آن را میبینند؟ آیا آن را گوش میدهند؟ خیر. اغلب اینگونه برنامهها در زمانی پخش میشود که بیننده ندارد. چرا در مقابل بلندیهای فرهنگ تا این حد رخوت و بیتوجهی از خود نشان میدهید و در مقابل کوتاهیها تا این حد رغبت دارید؟ چرا سلیقه فرهنگی تا این حد پرت شده است؟ من شکایت دیگری هم به فرهنگ شکلگرفته فعلی دارم. این گلایه را دارم که با این سطحیشدن فرهنگ، از داد و ستد با فرهنگ جهانی عقب میمانیم و بیش از پیش آسیبپذیر میشویم و اگر همینطور پیشرویم در 20، 30 سال بعد برای خواندن مثنوی باید از اروپا کسی را بیاوریم که برایمان بخواند!
آنطور که شما میگویید، این امر در بازههای مختلف تاریخی تکرار شده است، اما تکرار چنین مشکلی، خود مشکلی است که باید به آن پرداخت و دلایل آن راجست... بهگمان من، دلیل عمده و عام این است که بخش سازنده و ایجادکننده فرهنگ معنوی ما یعنی شعر، سیاست، فلسفه، دیانت و... بسیار نازک و آسیبپذیر و آسیبپذیری هم از منظر قدرت است، چراکه همهجا، قدرتحاکمه خواستار اثرگذاری و خواستار این است که اثرگذاری را بر فرهنگ معنوی وارد سازد. از سویی داعیهداران این فرهنگ همواره از منظر مالی، دارای مشکل بودهاند و در فقر زندگی میکردند. اما باید به این نکته توجه داشت که همواره پاره فرهنگی در ایران حکومت میرانده که به سایر فرهنگها مسلط بوده و اجازه رشد و پویایی را از آنها میگرفته و آنان را در قالب سطحی نگاه میداشته است. این درحالی است که در بسیاری از کشورهای دنیا چنین چیزی نبوده است، چنانچه یکی از تزارهای روسیه به ولتر نامه مینویسد و از او مشاوره میگیرد. یا پادشاه انگلستان به فرانسیس بیکن نامه مینویسد و از او مشاوره میخواهد. اما ما در کشور خود مطلقا چنین چیزی را در ادوار مختلف تاریخی نمیبینیم و اگر زمانی محمدعلی فروغی مشاور رضاشاه میشود، زیر سلطه است و به دستور انگلیسیها این کار را انجام میدهد و به میل خودش نیست و اگر فردی مانند امیرکبیر، به میل خود چنین کاری انجام میدهد، توسط ناصرالدین شاه کشته میشود و به این ترتیب تمام بزرگانی که به بهترین نحو قادر به اداره کردن کشور و ساخت فرهنگ معنوی اصیل بودند، کشته شدند و این نشان از آسیبپذیری قشر سازنده فرهنگ معنوی و درست دارد. ادبیات، زیباییشناسی و... همواره باید در اوج و منزه باقی بماند اما این اجازه همواره به آن داده نشده است.
اما فارغ از دلایل داخلی، آیا میتوان مولفهای خارجی برای اوجگیری این رخوت جست؟
بله. غیر از دلایل داخلی که البته خیلی مفصلتر از این هستند که گفتم، عوامل خارجی نیز عامل سطحیشدن فرهنگ شده و شروع آن از زمان مشروطیت است. ما در این زمان نتوانستیم از خود خارج شویم و در گردونه تحولات بهدرستی وارد شده و عمل کنیم. ما دارای دو ضعف گسترده بودیم. یکی ضعف بورژوازی و دیگری ضعف پرولتاریا و بهدلیل وجود این دو ضعف هم نتوانستیم نه انقلابی چون انقلاب کبیر فرانسه و نه انقلابی چون اکتبر روسیه داشته باشیم و در این انقلاب به دلیل ضعف دو نیروی محرکهاش، یعنی سرمایهداران و کارگران، نیروی خارجی بهراحتی آمد و هرکاری خواست، کرد. بورژوازی ما به بورژوازی کمپرادور یعنی وابسته بدل و فرهنگ ما به فرهنگ تقلید و صنعت گزینشی از خارج تبدیل شد. آنها منافع خود را وارد کردند و از اینرو فرهنگ نیز به سبک و سیاقی دیگر گام نهاد و فشاری بر فرهنگ ما وارد شد که به واسطه آن خیلی چیزها به سطح کشیده شد.
این گلایهها همواره وجود داشته اما راهکار وجود ندارد و همچنان تنها برخی از روشنفکران گاهی تلنگری میزنند اما این تلنگر هم گویا در مردم اثرگذار نیست...
اتفاقا گلایه اصلی نیز همینجاست که عده اندکی این مشکل را میبینند، عده کمتری آن را بیان میکنند و از سویی مردم هم اصلا به آن وقعی نمیگذارند. مولفههای فرهنگ سطحی را هم در فرهنگهای جزیی و هم در فرهنگ کلی میتوان جست و این امر تنها به یک واکاوی عمیق نیاز دارد. ما هنوز در پشت در ماندهایم و هنوز حرفهایمان در حد گلایه و مقدمه است. اگر زمانی از این حالت خارج شویم، میتوانیم با بررسی میدانی و دقیق این امر را دریابیم. برای مثال از چه زمانی در سیستم آموزش و پرورش ما، خلاقیت و آزاداندیشی را از بچهها گرفتند؟ یا از چه زمانی بخشهای گوناگون فرهنگی به رخوت دچار شدند؟ باید تکتک این موارد را بررسی کرد و اگر زمانی از این مقدمه گلهگذاری رد شدیم، باید بر مناطق فرهنگی موجود و اصلی دست بگذاریم و مشکلاتش را بررسی کنیم اما درحالحاضر تنها باید تلاش کنیم تا از مقدمه عبور کنیم.