| منیره اکبرپوران |
1
شاید انتشار اخبار حوادث یا عدم انتشار آنها، یکی از دغدغههای هر فعال اجتماعیای در ایران باشد، اینکه آیا باید اخباری از قبیل ماجرای «بیجه» یا «خفاش شب» را منتشر کرد یا بهتر است همهچیز در سکوت باقی بماند تا ترس در جامعه منتشر نشود و نیروهای امنیتی بتوانند در فضایی عاری از التهاب به امور کاری خود برسند. قطعا پاسخ این سوال بسته به شرایط هر جامعه اعم از کلیتِ جامعه ایران تا شهرستانی کوچک، و بسته به نوع جرمی که درحال رقم زدنِ حادثه است متفاوت است. تشریح شرایط حاکم بر این موضوع در فرصت و دغدغه این یادداشت نیست اما شاید همین پاراگرافِ کوتاه بهانه خوبی باشد برای پرداختن به یکی از خلاهای موجود در ادبیات داستانی ایرانِ معاصر.
2
«اردوی زمستانی» نوشته «امانوئل کارر»، نویسنده فرانسوی، رمانی است کوتاه که همانطور که از عنوانش پیداست به ماجراهایی در یک اردوی زمستانی میپردازد. اردویی که دانشآموزان دبستانی در آن شرکت دارند. داستان، داستانِ کودکی است منزوی و تحتِ سلطه، سلطه خانواده، سلطه جامعه، جامعهای خشن که خشونتش حتی کودکان را مصون نگذاشته است. داستان که طرحی به همین سادگی دارد، خود حکایت از شخصیتی محوری میکند که جای خالیاش در میان آثار داستانی این سالهای ایران بهچشم میخورد.
در تاریخ حدودا صدساله ادبیات داستانی ایران شاید به سختی بتوان به تعداد انگشتان یک دست، داستانهای شاخصی را نام برد که راوی یا شخصیت اصلیشان کودک یا نوجوان باشد. «عروسک چینی»، هوشنگ گلشیری، «با پدرم در راه» و «از روزگار رفته حکایت» ابراهیم گلستان، «روضه قاسم» امیرحسن چهلتن و معدود داستانهای دیگری شاید تنها داستانهای ادبیات داستانی ایران باشند که بتوان از آنها بهعنوان داستانهایی که راوی یا شخصیت اصلیشان کودک و نوجوان هستند نام برد.
با اینکه پرداخت چنین داستانهایی دشوار است و به تسلط کافی بر زبان و شناختِ ذهنِ پیچیده این رده سنی نیاز دارد، اما آثار بسیاری که اکثرشان فارسی نیستند میتوانند ثابت کنند که خلقِ چنین داستانهایی شدنی است و از آن مهمتر ساختن آنها بهنحوی درست، میتواند داستانهایی ماندگار را رقم بزند. شاید اشاره به «جنگل واژگون» سلینجر، «زندگی در پیش رو» رومن گاری و «بیلی بتگیت» دکتروف که نمونههایی شناخته شده و شاخصتر از ایندست داستانها هستند بتواند به ما یادآوری کند که پرداختِ خلاقانه این آثار تا چه حد میتواند آنها را شاخص و ماندگار کند.
3
«امانوئل کارر» که از او تنها یک رمان دیگر به نام «ابلیس درون» با ترجمه «آذین حسینزاده»، به فارسی ترجمه شده است، نویسنده چندان سرشناسی در بین مخاطبان زبان فارسی نیست اما «اردوی زمستانی» میتواند تصویری واضح از تواناییهای این نویسنده ارایه کند. نویسندهای فرانسوی که ظاهرا «جنایت» و «تقابل دنیای ذهن و عین» دغدغههای اصلی او هستند. در این سالها که هرچه از ادبیات داستانی ایران میخوانیم همه سرشار از زندگی روزمره طبقه متوسط شهری آن هم با راوی و شخصیتهای محوری در رده سنی جوان تا میانسال است، شاید این سوال به ذهن متبادر شود که مگر در ماینِ همین طبقه متوسط شهری آپارتماننشین، کودک و نوجوان زندگی نمیکند؟ پس چرا داستاننویس ایرانی به سمتِ نوشتن از آنها نمیرود؟ چرا مدتها است اثر شاخصی در این رده نمیخوانیم؟
پاسخ به این سوال همانقدر که دشوار است میتواند ساده نیز باشد. نخست اینکه زبانی که برای خلق این دست آثار نیاز است زبانی است متفاوت با زبانِ معیار، زبانِ معیاری که رسانهها خواسته و ناخواسته آن را خلق میکنند و همه ما ناخواسته از آن استفاده میکنیم، همین زبان معیارِ ساده و همهفهمی که این یادداشت با آن نوشته میشود و هر شخصی با هر سطحی از سواد تقریبا تمام آن را متوجه میشود. زبانی که این دست داستانها باید با آن نوشته شوند زبانی است فاصله گرفته از این زبانِ معیار، زبانی است محتاج خلاقیت و بازیهای ذهنی، آن هم ذهنِ خلاق و سرشار از پیچیدگیِ یک کودک یا نوجوان. دومین نکتهای که شاید نویسنده ایرانی را از این دست داستانها دور میکند عدم شناخت است، عدم شناخت از دنیای این رده سنی.
اگر زبان را چون ترجمه است، با نادیدهگرفتنِ ترجمه روان و خوشخوانِ «منیره اکبرپوران» کنار بگذاریم، چیزی که در اثر کارر بیش از همه به چشم میخورد آگاهی او از ذهنِ «نیکلا» کودکِ داستانش است. هرکدام از ما اگر سطرهای این رمان را صادقانه بخوانیم، لااقل چندین تشابه با دوران کودکی خودمان پیدا میکنیم، تشابهاتی که نه بهواسطه حوادثی که رخ میدهد بلکه به واسطه آنچه در جهانِ واقع رخ نمیدهد و تنها در ذهنِ «نیکلا» است، برایمان نمایان میشود.
دنیای ذهنی «نیکلا»، فلشفورواردهای او درباره آنچه ممکن است پس از این رخ بدهد، نگرانیها و دغدغههایش از آنچه رخ نداده، همه و همه باورپذیر است، نه به واسطه اینکه نویسنده آنها را باورپذیر خلق کرده، بلکه به این خاطر که ذهنِ «نیکلا» بهخوبی در سلطه کارر است.
این مهم علاوهبر شناخت، نیازمندِ تکنیک است، تکنیکی که با انتخاب زاویهدید مناسب در این داستان (دانای کل محدود به ذهنِ نیکلا) خلق شده و بهگونهای در داستان نشسته است که بههیچ عنوان نمیتوان آن را نادیده گرفت و تصور کرد که این داستان را میشد با زاویه دیدی دیگر، حتی اولِ شخصِ «نیکلا» نوشت. اینها را با توجه به آنچه در داستان رخ میدهد و قرار نیست در این یادداشت لو برود، باید بگذاریم در کنار انتخاب فضا (برف و سرما) و شخصیتپردازی مناسب (پاتریک و هودکان) تا متوجه شویم کارر چطور با آگاهی از داستانی که میخواسته خلق کند، بهترینها را در همه زمینهها انتخاب کرده است.
4
برگردیم به ابتدای یادداشت؛ این روزها که از گوشه و کنار خبرهایی از مدارس ایران به گوش میرسد (از بدرفتاریهای معلمها گرفته تا خشونتهای دانشآموزان) باز این سوال در ذهن تکرار میشود حالا که به واسطه شبکــههای اجتماعی، این اخبار دهان به دهان و گاه حتی اغراق شده و بیسندیت، میچرخند، باید از این فضا حمایت کرد یا آن را زیر سوال برد؟ آیا آگاهی مردم از خشونتها و جنایاتی که رخ میدهند میتواند از تکرار آنها جلوگیری کند یا خود بدل به ترسی میشود که کم از جنایت ندارد و همچنان جرمها در گوشهای دیگر حادث میشوند؟
«اردوی زمستانی» از دو منظر به این دغدغه اشاره میکند. نخست اینکه «نیکلا» بخش زیادی از ترسها و کابوسهایش را از همین آگاهیها گرفته، از خبرهایی که از گوشه و کنار پیرامون جرموجنایتهای مرتبط با بچهها شنیده است و دوم اینکه خودِ داستان پرده از جنایتی هولناک برمیدارد که از قضا قربانی آن نیز کودک است.
شاید در این روزها که هنوز نمیدانیم جامعه ما با این سطح آگاهی که دارد بهتر است اخباری از این دست را داشته باشد یا نه، خلقِ چنین آثاری توسط نویسندگان، بهعنوان بخشی از جامعه روشنفکری ایران، لااقل از بخشی از این دغدغه پرده بردارد. ادبیات بهطور عام و داستان بهطور خاص، شاید یک توانایی همیشگی داشته باشد و آن تاثیرگذاری است، تاثیری که در درازمدت میتواند تغییر بهوجود آورد. داستاننویس میتواند با پرداختن به ذهنِ افرادی که در موقعیتهایی اینچنین قرار میگیرند این اثر را بگذارد که بدانیم چه بر سر آنها میآید.
«نیکلا» در این داستان از چند جهت قربانی است، هم از جهتِ آگاه شدن با واسطه از حادثه و هم از جهتِ مواجهه مستقیم با آن. پس ذهنِ او برای ما مهم است، ذهنِ او کارگاهِ خوبی است برای آنکه بدانیم چطور باید با جامعهای که سرشار از سوال، پیرامون ایندست حوادث، است مواجه شویم. داستان، اگر خلاقانه و درست خلق شود، میتواند تاثیرگذار باشد و پاسخ بسیاری از سوالهایمان را بدهد، لااقل کارر در «اردوی زمستانی» نشان داده که میتوان این مهم را انجام داد.