افسر تداركات فرانسه كه به تازگى به مناطق تحت نظارت خود كاستيليون آمده بود، سرانجام دستور استفاده از اسيران غيرمجروح براى كمك در بيمارستانها را صادر كرد و 3 دكتر اتريشى براى كمك به يك جراح كورسيكن جوان ارتش كه فعالانه و با شور فراوان كار مىكرد، شتافتند. يك جراح آلمانى كه داوطلبانه براى پانسمان زخمهاى هموطنانش در ميدان جنگ مانده بود، خودش را وقف خدمت و كمكرسانى به مجروحان هر دو ارتش كرده بود. وقتى افسر تداركات ارتش از اين مطلب آگاهى يافت به او ابلاغ كرد كه 3روز ديگر براى پيوستن مجدد به اتريشىها به مانتوا بازگردد.
«نگذاريد من بميرم!» اين چيزى بود كه بعضى از مجروحان بينوا فرياد مىزدند و درست در همان لحظه، ناگهان با قدرت غيرعادى دست مرا مىفشردند و در لحظهاى كه تمام نيروهايشان را از دست مىدادند جان مىسپردند. سرجوخهاى حدودا 20ساله به نام «كلاديوس مازويت» که سيمايى نجيب و پرشور داشت، گلولهاى به سمت چپ بدنش اصابت كرده بود. هيچ اميدى به زندهبودنش نبود و خودش هم به خوبى اين را مىدانست. وقتى در آب خوردن كمكش كردم، از من تشكر كرد و با اشك در چشمانش گفت: «آه، آقا، كاش مىتوانستيد به پدرم بنويسيد تا مادرم را دلدارى دهد!»
ادامه دارد...