طیبه رسولزاده طنزنویس
ما در خانه کوچک و محقر خود چیزهایی داریم که شما در پنتهاوسهای بزرگ و بازسازیشدهتان ندارید. ما جنسهای به درد نخور و دورریختنی زیادی داریم که توی هیچ مغازهای پیدا نمیشود. حتی بعضی از آنها تاریخ انقضا هم ندارند که بشود استفاده کرد؛ مثلا یک جفت دمپایی لاانگشتی دخترانه سایز پنج سال داریم در حالی که بچه نداریم یا یک کنسرو آلوورا با تاریخ انقضای 1/2/89. یک لاستیک وانت آجدار داریم که تنها امیدمان برای ماشیندارشدن است. بهتازگی هم یک تلمبه خریدهایم که برای مواقع بیکاری تایر را با تلمبه باد کنیم. ما مثل خارجیها کلی دستمال توالت در خانه ذخیره کردهایم برای روز مبادا. حدودا 15 بسته 12تایی. داروهایی داریم که برای آلزایمر و پوکی استخوان خوب است ولی متأسفانه نمیتوانیم برای پیری و کوریمان از آن استفاده کنیم؛ چون تاریخ مصرفش برای یک هفته پیش بود. دو سری کتاب حلالمسائل ریاضی چهارم دبیرستان داریم که تقریبا 12سال پیش تدریس میشد.
یک گونی 20 کیلویی پیاز داریم که سه هفته پیش خریدهایم ولی از بوی بدی که میدهد معلوم است از پایین در حال گندیدن است. سه دست سیراب شیردان گوسفندی داریم، در حالی که هر دو از سیرابی بهشدت متنفریم. عوضش یک جعبه چیپس سرکهای داریم که با اینکه مال یک سال پیش است هنوز کهنه نشده و میشود با یک بستهاش سیر شد.
یک باکس سیگار اشنو داریم ولی چون سیگاری نیستیم خشک شده. بهتازگی یک ضبط دو کاسته رادیودار خریدهایم ولی چون جا نداشتیم گذاشتیم پشت در روی بستههای سیمان و کفشهایمان را رویش میگذاریم. 15 متر ریسه با لامپ 220 ولت خریدهایم ولی چند تا از لامپهایش سوخته و یک جاهایی از سیمهایش هم قطع است. دوتا زانویی بخاری داریم ولی هنوز بخاری مناسبش را نتوانستیم پیدا کنیم؛ عوضش سه تا گونی 15 کیلویی زغال داریم ولی گوشت نداریم. مرغ نداریم. حبوبات، برنج، ادویه، میوه و به طور کلی چیز قابل خوردنی نداریم. لباس مناسب، کفش، جوراب و کیف سالم نداریم. فرش، ماشین لباسشویی، ماشین ظرفشویی، ظرف و ظروف درست و حسابی نداریم. موبایل و گوشی تلفن نداریم. دوچرخه، موتور یا ماشین نداریم. حتی خانهای که در آن زندگی میکنیم هم مال خودمان نیست و بهزودی با همه خنزر پنزرهایش بیرونمان میکنند. چرا؟ چون هیچکدام از اینها تخفیف نداشتند.
درواقع همسر من دچار یک بیماری خطرناک به نام خرید تخفیفدار است؛ یعنی کافی است از کنار مغازهای رد شود که روی شیشه آن کلمه «تخفیف» را نوشتهاند. برایش فرقی ندارد که جنس تخفیفدار چیست. آن را میخرد و به خانه میآورد. خیلی وقتها تخفیف را بو میکشد و به سمتش میرود. البته غرورش به او اجازه نمیدهد که چانه بزند و روی مایحتاج زندگی تخفیف بگیرد. همسر من معتقد است جنس باید خودش تخفیف داشته باشد نه اینکه وادارش کنی به تخفیف.
تنها چیزی که از بین این اجناس همراه با تخفیف به دردم میخورد یک توپ پارچه چلوار است. چون من قصد دارم همین امشب با لوله داربست یک متریای که بهتازگی خریده او را بکشم و پارچههای چلوار را بهعنوان کفن دورش بپیچم و بروم. مطمئنم که همسایهها به علت بوی پیاز گندیده و سیراب شیردان بوگرفته متوجه بوی بدن میت نخواهند شد.