بیژن عبدالکریمی استاد فلسفه
من فضای زندگی امروز را در چند ویژگی توصیف میکنم. شاید مهمترین عنصری که بتوان برای فضای حاکم امروز بیان داشت این است که جهان کنونی، جهان «فرامتافیزیک» است؛ همه نظامهای متافیزیکی پیشین فروپاشیده و هیچ نظام فکری نداریم که بتواند به ما در توصیف و فهم جهان یاری دهد. هم نظامهای تئولوژیک قدرت را از دست دادهاند و هم نظامهای متافیزیک. به بیان سادهتر امروز بشر به هیچ نظام فلسفی خاصی اعتقاد ندارد تا براساس آن جهان و زندگی خود را تبیین کند. به تعبیر «جیانی واتیمو» روزگار ما یا روزگار در هم شکستگی انتولوژی یا انتولوژی درهم شکستگی است. هیچ نظام متافیزیکی نمیتواند پایگاه استواری برای خود فراهم کند و ما با ترکیبی از نظامهای گوناگون مواجه هستیم. در این روزگار همه نظامهای تئولوژیک بیاعتبار شده و صرفا به منزله یک افسانه به واقعیت سیال و فهمناپذیر جهان تلقی میشوند.
ویژگی دوم، فقدان امنیت انتولوژیک است. بشر روزگار م با فروپاشی همه نظامهای اندیشگی، بیخانمان و بیمأوا شده و هیچ تکیهگاهی ندارد. لذا امنیت «وجودشناختی» خود را از دست داده است. امروز مهمترین وصف روزگار کنونی نهیلیسم است که بهعنوان فقدان وجود یک بنیاد معنابخش و فقدان وجود یک اصل استعلایی در جهان به یکی از مهمترین عناصر نظری و فلسفی ما تبدیل شده است. به دنبال این نهیلیسم، مرگ بنیاد، مرگ امر مطلق، مرگ بنیاد ارزشها، مرگ حقیقت، مرگ اخلاق و به دنبال همه اینها مرگ انسان را شاهد هستیم.
روزگار ما روزگاری است که حقیقت بهعنوان امری متعالی و قدسی از زندگی رخت بربسته؛ حقیقت امری انسانی شده به این معنا که حقیقت نه حاصل انکشاف یک امر قدسی و متعالی بلکه به منزله امری حاصل تولید و جعل انسان تلقی میشود. بشر رابطه خود را با میراث تاریخی از دست داده و هیچ اتوپیایی هم ندارد. وقتی به وضع موجود میپردازد درواقع تمام تلاشش حفظ وضع موجود است. نه گذشته دارد و نه آینده. نتیجه هم این میشود که زمان حال به نحو کامل سیطره پیدا میکند و روزمرگی و زندگی روزمره به یک امر متافیزیکی تبدیل شده است. اکثر قریب به اتفاق بشر اسیر روزمرگی است و برای ارضای نیازهای روزمره تلاش میکند درحالیکه هیچ اصل بنیادین و متعالی به زندگی او سمت و سو نمیدهد. در چنین شرایطی مسائل ما صرفا پارهای مسائل روزمره مثل ترافیک، گرانی، آلودگی هوا، بحرانهای اقتصادی و سیاسی یا حتی بحرانهای آموزشی و فرهنگی نیست. به اعتقاد من در روزگار کنونی ما با خطر مرگ انسان یا به بیان بهتر با خطر مرگ انسان به حیوان مواجه هستیم.
در چنین جهانی فردگرایی، اتمیزه شدن انسانها و عدم احساس تعلق فرد به جامعه و دیگری، یکی دیگر از اوصاف فضای زیستی ما است. به تعبیری قبیله یعنی یک نفر. مبانی جغرافیایی سرزمینی سیاست متزلزل شده و نیز مبانی سرزمینی هویت هم.
هیچکس خود را به منزله یک ایرانی، عرب یا آسیایی نمیبیند. هرجا بیشتر به خدمات اجتماعی دست پیدا کند به آنجا مهاجرت میکند. مفهوم ملت بهعنوان یک عنصر هویتبخش رخت بربسته، همبستگی اجتماعی کم شده، روابط مجازی شده و به فضاهای مجازی کشیده شده است. ایمان به فرد برای اصلاح حیات اجتماعی تضعیف شده و نیروی رهاییبخش برای مبارزه با وضع موجود وجود ندارد حتی نیروهایی که قرار است با این وضع مقابله کنند خود به نیروهایی برای حفظ شرایط فعلی تبدیل شدهاند. مرگ اتوپیا مخالفت با مفهوم ستیزه و پایانیافتن عصر انقلاب است. در روزگار ما سیستمها به شدت فرد را اسیر کردهاند.
از سویی نیز اصالتها و امر سیاسی و احساس تعهد به جامعه به امر اقتصادی و بهرهمندی از جهان تنزل پیدا کرده است. رسانهها جهانی مجعول و غیرواقعی را برای انسانها شکل میدهند و خلاصه اینکه اخلاق بردگی و احساس از خود بیگانگی میان افراد جوامع به شدت رشد پیدا کرده است.