در سیرجان یک مامور شهربانی به نام مکیآبادی، مامور حضور و غیاب ما بود که سر ناسازگاری داشت و بسیار اذیت میکرد. وی بعد از انقلاب دستگیر شد و مدتی هم در زندان بود. در اوایل ورود به سیرجان تا مدتی به اجبار، برای امضا کردن دفتر شهربانی میرفتم ولی بعدها این کار را ادامه نداده و نمیرفتم، آنها هم نمیآمدند و اقدامی نمیکردند، البته به این دلیل نبود که مرا به حال خود رها کرده باشند بلکه رفتوآمدهای من بسیار کنترل میشد. مدتی بعد خانوادهام را به سیرجان آوردم و خانه مرکز فعالیتهای من بود، ولی رفتوآمد مردم به منزل ما زیاد بود. از تهران هم افراد بسیاری به دیدن من میآمدند. گاهی اوقات 40، 50نفر میهمان ما بودند. به علت رفتوآمد زیاد، ساواک دستور داد که دیدارها باید تعطیل شود.