عباس جهانگیریان فیلمنامهنویس و مدرس دانشگاه
شهر موجودی است زنده که زندگی در آن جریان دارد و حالا بخش مهمی از زندگی انسانهای معاصر ما شده است. شهر را میشود از دو زاویه نگاه کرد. یکی از این نظرگاهها، رویکرد انسانی است. این نظرگاه به روابط اجتماعی و ناهنجاریهایی که هر روز شاهد آن هستیم، مرتبط است. با شنیدن اتفاقات بدی که در جامعه میافتد همه ما متاثر میشویم.
هر روز که میگذرد تحمل و گذشت مردم کمتر و عصبانیتها بیشتر میشود. امروز آستانه تحمل مردم روز به روز درحال کاهش است. این وضع در شهرهای شلوغی مثل تهران، اصفهان و مشهد بیشتر دیده میشود. بهطورکلی اگر بخواهیم شهر را با چنین نظرگاهی به نظاره بنشینیم، با مقولهای به نام «افت فرهنگی» برمیخوریم. تهران بهعنوان پایتخت یک کشور، از هویت مشخصی برخوردار نیست. بهعنوان یک تهرانی هیچ ساکنی از ساکنان این شهر، نمیتواند بگوید هویت فرهنگی شهر چیست؟ به معماری تهران نگاهی بیندازید. به نظر من تهران به لحاظ معماری زشتترین پایتخت جهان است. در گذشته این امکان وجود داشت که معماری دوره صفویه، قاجاریه و... را از هم تفکیک کرد. اما معماری امروز هیچ شاخصه قابل تمایز و قابل انفکاکی ندارد! آیا نماد فرهنگی معماری فقط داشتن برجی به نام «میلاد» است؟ حالا وقتی از خیابانهای تهران عبور میکنیم، هیچ عنصر هویتسازی از دل این ساختمانها به چشم نمیخورد. شهر پر شده از ساختمانهای بدقواره که شاکله اصلی شهر را به سمت زشتی میکشاند. معماری امروز بدقوارهترین نوعی است که میتوانست وجود داشته باشد. بنابراین هویت مشخصی به نام معماری دوره معاصر وجود ندارد. به آبشار تهران که سری بزنید و چیتگر را از آنجا نظاره کنید، خواهید دید برجها با رشد قارچگونه خود آن منظره را از بین برده است. تردید نکنید این ساختمانها چند سال بعد بهعنوان نقطه ضعف شهر تهران معرفی خواهند شد که البته الان هم شده است. اگر این برجهای بدقواره نبودند میتوانستیم آبشار تهران را یکی از تفرجگاههای زیبای ایران به حساب بیاوریم. این منطقه از یک طرف به جنگل میرسد و از سمتی دیگر به کوه. در میان کوه و جنگل هم میشد دریاچهای زیبا داشت. اما این برجها کار را خراب و به صورت یک دیوار این رابطه را قطع کردند. وقتی هم وارد مرکز شهر شویم، همه ساختمانها شبیه هم میشوند. از نظر هندسی، همه ساختمانها یکدست، یکنواخت و خستهکننده هستند. در این شهر از رنگ خبری نیست. رنگ برجسته این شهر خاکستری و نقرهای است. نور پردازی که باید در شبها شاهدش باشیم، در این شهر وجود ندارد. وقتی ساختمانی بزرگ با پنجره کوچک میسازیم، نور زیبایی که خدا به انسانها داده است را از خودمان دریغ میکنیم. برخی میگویند مشکل اصلی پنجرههای بزرگ، حرارت آن است. این درحالی است که این مشکل را میشود با دوجداره کردن و بررسی مسائل فنی رفع و رجوع کرد. اگر یادتان باشد در گذشته پنجرهها رنگی بودند همین موضوع باعث ایجاد نوعی حس شادی در ساختمان بود. نور خورشید در این رنگها منکسر میشد و به خانههای ما میآمد. امروز خبری از پنجرههایی که اشکال متنوع هندسی داشتند، نیست. همه پنجرهها یا مربع هستند یا مستطیل. فقدان ظاهر بصری جذاب، چشم، ذهن و فکر همه ما را خسته کرده است. راستی حواستان هست؟