[ ابراهیم عمران ] ابن شاذان، عمید بلخ، توصیهای به خواجه نظامالملک منشی و دبیر خود دارد که هر وقت میخوانمش ناخودآگاه برایم یاد روزنامهنگاران این دیار زنده میشود که چه مرارتها در این روزگار سخت اقتصادی باید تقبل کنند. گویا تعدادی از خبرنگاران روزنامه شرق بنابر وضع بد موجود تعدیل و در حقیقت اخراج شدند. در وهله اول خیلی رک باید گفت چون عرضه و تقاضا در این کار متعادل نیست، لامحاله چنین کردارهایی هم صورت میپذیرد. درواقع چون خواننده وجود ندارد بالمآل فروشی هم نیست و فروش نباشد دخل و خرج نمیخواند و چه بهتر که چند صباحی وزارت کار متقبل بیمه بیکاری شود و باقی قضایا. ولی صحبت آن است این نگره چرا در جامعه واقعی و زندگی روزمره نمودی ندارد؛ یعنی چرا افراد اجتماع و پیرامون آگاهی و اطلاع ندارند که فلان نشریه نیروهایش را تعدیل کرده و فقط خانوادههای افراد درگیر از این موارد مطلع هستند؟ پرواضح است که اصولا مطرحکردن چنین بحثی نیز خلط مبحث است و ظرف و مظروف با هم نمیخوانند. وقتی کنارمان، در زندگی روزانه و در رفتوآمدها نمیبینیم که دست فرد یا افراد روزنامهای باشد، لاجرم نمیتوان به تعدیل و اخراج روزنامهنگاران واکنش منطقی نشان داد. کوچکترین نشریه محلی در هر کجای جهان مترقی اگر دچار مشکل شود این مخاطبان هستند که نخستین واکنشها را نشان میدهند. شکی نیست که بحران اقتصادی ناشی از کرونا به علاوه مشکلات ساختاری اقتصاد خودمان نیز ضربه آخر را بر پیکر نحیف روزنامهنگاری وارد کرده و اگر حمایت مستقیم و غیرمستقیم دولت نباشد باقی نشریات نیز وضع مشابهی خواهند داشت. چند ماه قبل که بحث منتشرشدن یا نشدن روزنامهها بود چه تحلیلها که درباره وجوب رسانه نشد و حالیه که اینچنین کفگیر به ته دیگ خورده، نشانی از آن افراد همهچیزدان نیست. اگر واکنش نمیبینیم فقط به خاطر آن است که اغلب روزنامهها «خودِ مردم» نیستند و دانستن نیز شاید حق آنان نباشد! که اگر روزنامه صدای بیواسطه توده مردم با حاکمیت و دولت باشد، به حتم تعطیلی آن و حتی بودن یا نبودن حتی یک خبرنگار برای مخاطب جای سوال و پیگیری دارد. گزاف نیست اگر ادعا کنیم حتی جماعت روزنامهخوان ما هم قادر نیستند نام 5 روزنامه را همراه اسم و رسم مدیران مسئول و سردبیرانش بر زبان آورند. ما را چه شده است که زمانی نه چندان دور نام خبرنگار و روزنامهنگار در خاطرها میماند و گزارشها و یادداشتهایشان در یادها ماندگار. حال بماند که اکثر روزنامههای همسو و غیرهمسو نیز حتی در حد خبری کوتاه به این تعدیل و اخراج اشاره نکردند که خود دردی است جانکاه و شرحش در این نوشته نگنجد. حالیه اما جز این کلام چه میتوان در فرجام کار نوشت که:
« همی گفتم که خاقانی دریغاگوی من باشد
دریغا من شدم آخر دریغاگوی خاقانی»