سعید ارکانزاده یزدی روزنامهنگار
«روزنامهها باید برای مردم کار کنند. باید در مسیر منفعت عمومی یا خیر عمومی گام بردارند.» مدتهاست چنین شعارهایی در روزنامهنگاری ایران و جهان سر داده میشود و اتفاقا دیری است رسانههای بیشتر و بیشتری به آن بیاعتنایی میکنند. «مردم» چیزی است که دربارهاش زیاد صحبت کردهاند، اما هیچ از ابهامش کاسته نشده است. واقعا مردم چه کسانیاند؟ مدتهاست میشنویم روزنامهها حرف مردم را نمیزنند و مردم آنچه میخواهند در روزنامهها پیدا نمیکنند، پس نباید تعجب کرد از اینکه دیگر روزنامه نخرند. مشکل دو تا شد؛ مردم، که معلوم نیست چه کسانی هستند، چه چیزهایی در روزنامهها میخواهند که وقتی پیدا نمیکنند، قهر میکنند و حالا دارند مطبوعات را به انقراض میکشانند؟
روزنامه شهروند تاکنون پنج دوره از سر گذرانده است. شاید بتوان گفت این دورههای متفاوت تعریفهای متفاوتی از مردم نیز پیش کشیده است. مسأله وقتی پیچیدهتر میشود که ببینیم «شهروند» روزنامهای غیرخصوصی است و طبعا از بودجههای عمومی سهمی دارد، اما در این پنج دوره، با اینکه تأمینکننده بودجه تغییری نکرده، نوع نگاه به مخاطبان در روزنامه دگرگونی شگرفی پشت سر گذاشته است.
دوره اول، «شهروند» اصلا به مردم کاری نداشت. در پایان یک دولت، مدیران سازمانی دولتی تصور میکردند بهضرب روزنامه میتوانند برای خود وزنهای درست کنند، غافل از اینکه دوره کسب اعتبار با انتشار روزنامه سپری شده بود و رسانههای جدیدتری از راه رسیده بودند. حتی اگر چنین هم بود، دیگر وقتی برای این کارها نمانده بود. در هر حال، این روزنامه در دوره اول، کاری به مردم عادی نداشت. مخاطبانش برکشیدگانی بودند که بعد هم محو شدند.
دولت که عوض شد، «شهروند» چهره جدیدی به خود گرفت. شاید بتوان گفت تبدیل شد به روزنامهای سازمانی؛ همان که با اصطلاح «ارگان» میشناسیم. روزنامه باید نهادی را به مردم بیشتر و بهتر میشناساند و تلاشها و خدمات آن را در جامعه بازگو میکرد، بنابراین مردم برایش مخاطب ــ مراجعانی بودند که باید خبردار میشدند سازمان متولی روزنامه در حال چه کاری است. آنچه از «شهروند» دوم به خاطر مانده، پُر است از شرح خدمات که لزوما هم برای مخاطب عادی جذاب نبود، اما سازمان سرمایهگذار روزنامه را خوب میشناساند و ارایه میکرد.
اما در «شهروند» سوم ورق برگشت؛ مردمی که «شهروند» سوم ته ذهن داشت، چیزی بود که دل روزنامهنگاران هم برایش غنج میزد. مردم در این دوره آدمهای معمولی بودند که زندگیهای متکثری داشتند و گرفتاریهای بیشمار آنها را رنج میداد و روزنامهنگاران باید این مصائب را روایت میکردند و به بقیه نشان میدادند. «شهروند» سوم تبدیل شد به روزنامهای که سویه اجتماعی آن پررنگ بود. چه چیزی بهتر از این برای گروهی از روزنامهنگاران حرفهای که بودجه عمومی را به مصرف روایت مشکلات آحاد جامعه برسانند؟ شاید بهترین تصویر برای «شهروند» دوره سوم عکس صفحه اول روزنامه در یک روز سرد دیماه 1395 باشد که گورخوابهای قبرستان نصیرآباد باغستان شهریار را نشان میداد؛ گورخوابهایی که مثل جنزدهها، انگار که از دنیای دیگری آمده باشند، این شعر فروغ را به شکلی بسیار تمثیلی جلوی چشم مجسم میکردند: «امروز روز اول دی ماه است/ من راز فصلها را میدانم/ و حرف لحظهها را میفهمم/ نجاتدهنده در گور خفته است/ و خاک، خاک پذیرنده/ اشارتی است به آرامش.» گزارش گورخوابها بهحق خواب از چشم بسیاری از مردم و دولتمردان گرفت و این دقیقا همان کاری است که از روزنامه انتظار میرود.
«شهروند» چهارم مفهوم مردم را 180 درجه چرخاند. مردم در «شهروند» چهارم شاد و شنگ بودند، دنبال لذتجویی و سر درآوردن از زیر و زبر زندگی آدمهای معروف. فضای مجازی و آنچه در آن میگذشت، واقعیتر از زندگی کف خیابان جلوه میکرد. مردم در «شهروند» چهارم گویی از کشور دیگری آمده بودند و آنچه میخواستند بهکل متفاوت بود؛ در یک کلام، روزنامه تبدیل شده بود به نشریهای «عامه»پسند؛ حتی گرافیک روزنامه هم افراط در عامهپسندی را منعکس میکرد. «مردم»ی که در «شهروند» سوم در کانون توجه بودند، برای «عامه» «شهروند» چهارم حوصلهسربر و سوژه مرثیه و یادآور اموات بودند و شور زندگی را از بین میبردند. اما مگر نمیشود هم مردم مرفه و لذتجو زندگی پرشوری داشته باشند، هم مردمی که گرفتار هزار و یک مشکلند زندگیشان رنگی از شور حیات داشته باشد؟
«شهروند» پنجم ــ که حالا داریم تجربهاش میکنیم ــ دوباره برگشته است به دوره سوم «شهروند»، اما شاید با کمی طعم سیاسی بیشتر و گرافیک متفاوتتر. تصویر «شهروند» پنجم را میتوان در صفحه اول روزنامه پنجشنبه، اول اسفند 1398 دید: وقتی همه روزنامههای کشور تیترهای انتخابات مجلس را قطار کرده بودند، «شهروند» تنها روزنامهای بود که تیتر و عکسش درباره رسیدن کرونا به ایران بود. روزهای بعد معلوم شد که کدام تیتر و عکس مهمتر بوده است. «شهروند» پنجم دوباره مردم را از کف خیابان، گوشه کارگاهها، کنج خانهها و لابهلای کوهپایهها و درهها بیرون کشیده و گذاشته روی سرش؛ و چه کاری بهتر از این برای یک رسانه تا بودجهای که متعلق به همه مردم است، صرف روایت زندگی مردمی کند که کمتر به چشم میآیند، اما بیشتر رنج میکشند؛ روایتی که همراه با گرافیکی دلنواز و عکسهای جذاب هم باشد. البته باید در کار روزنامه مراقب یک خطر بود؛ اینکه در پرداختن به مردم مصیبتزده و انتخاب عکس و تیتر برای مردمی جلوهکردن چنان راه افراط نپیمود که صفحه اول برخی از روزها تصنعی به نظر برسد. باری، از شاخه به شاخه پریدنهای روزنامه شهروند در طول پنج دورهای که تجربه کرده، این حُسن را داشته است که تعریفهای متفاوتی از مردم به دست دهد. حالا با نگاه از فاصلهای دورتر به این دورهها، میتوان دریافت پرداختن به کدام مردم پرثمرتر بوده است. چه باک اگر روزنامهنگاری به جایی منتهی شود که مخاطبان از فلان بازیگر و بهمان آوازهخوان کمتر بدانند، اما در عوض، خبردار شوند که در چنددهکیلومتری محل زندگیشان کسانی از فقر و اعتیاد در گور میخوابند یا اینکه به آنها گوشزد شود بیماری مهلکی به محلههایشان وارد شده یا روایت کولبران غرب را بخوانند که با چه مصیبتی لقمهای نان گیر میآورند یا تصاویر سیل شرق را ببینند که چه بر سر اهالی بلوچ آورده است. اصلا مگر روزنامهنگاری جز این است؟