[ابراهیم عمران] یک- چندی قبل در توییتر فردی ادعا کرد که ساعت رئیس کل بانک مرکزی قیمتش فلان است و روزی دیگر روزنامهنگاری از ایشان درستی یا نادرستی آن را پرسید که جواب شنید این ساعت 18سال در دستشان است و منظم هم کار نمیکند و اگر فرد مدعی یکدرصد قیمت گزافی را که گفته بپردازد، حاضر به تقدیم است.
دو- خوب و بد گوی فیلمها که بیشتر بدِ «ماقبل و بعد فیلمها» در نظرش است در پرسش و پاسخی، با زیرکی و «فراستی» که دارد، دوباره به تکرار منویات درونی خویش پرداخت و چه جایی بهتر از این برنامه که به بهتر دیده شدنش کمک میکند؛ زیرا در برنامههای سینمایی لامحاله قشر خاصی مخاطب هستند ولی در این قاب، از هر نوع مخاطبی میتوان استفاده کرد برای بهتر و افزون گفتنِ آنچه تاکنون هم گفته و نوشته شده است.
خب، چه متر و معیاری میتواند این دو گزاره را به هم مرتبط سازد برای این ستون روزنامه. ساعت مچی رئیس کل که «همتی» تا به حال خرج داده و پول ملی را تا حد توان تقویت کرده و فردی که با همه «فراست»اش، هر چه میگوید و مینویسد به جای آنکه دریچه تازهتری برای سینمای داخلی باز کند، همین اندک نور تابیده شده را نیز دفع میکند. به باورم آنجا که کاربری مدعی قیمت گران ساعت فردی مسئول میشود و اینجایی که منتقد بدگوی فیلمها، بسان همیشه شاقول و متر و معیارش برای بیشترِ داخلی و برخی خارجیها، نااندازه و منفی است، در مخرج مشترکی با هم برابر هستند و آن نگره امری نیست جز «اناالحق گویی»مان. من آنچه میگویم درست است و به صواب و ثواب، مرز باریکی دارد با آزادیِ گفتن که لاجرم و فیالنفسه بد نیست، ولی اعتقاد و باور به اینکه گفته من خودِ حق است، بسیاری از مشکلات و مصائب فکری و نظریمان را موجب میشود. نمیتوان جلوی بحث و نظر و راست و ناراست افراد را با این همه حجم اخبار و تحلیل و تفسیر گرفت، چه که مخاطب نیز تو گویی اگر اینگونه گفت و شنیدها نباشد، چیزکی در زندگی روزمرهاش کم دارد! آخر عادت کرده به بزرگنمایی و منفیبافی در ذهن؛ و چه مدیومی بهتر از تلویزیون و شبکههای مجازی. گویندگان چنین حرفهایی شاید خویشتن را از بار ذهنی و پریشانی افکار رها سازند، ولی بیتوجه به آن هستند که همین متلاطم بودن اندیشه را به آسانی نشو و نشر میدهند. اگر هم مدیریتی نشود در برابر چنین تکگفتههایی -که افسوسانه نمیشود- افکار و ذهنهاست که دستخوش تغییرات شگرفی خواهد شد. تا جایی که درمان و مداوای آن بسی مشکل و شاید ناشدنی باشد که گفتهاند: انگشت تعجب جهانی/ از گفت و شنید ما به دندان