زهرا جمالی
_ خوب اعتراف کن!
_ اعتراف میکنم به تکرار بیپایان شکستها!
_ ببین اینجا توییتر و اینستاگرام نیست، عین بچه آدم اعترافتو بکن! بقیه تو صفن.
_ راستش من از اول میخواستم قهرمان دوی صدمتر بشم. میخواستم برم باشگاه تمرین کنم گفتم چرا بیخودی هزینه بدم. با این سرعت صعودی قیمت سکه و دلار که هیچکسم بهشون نمیرسه، یکیشون رو انتخاب کنم و دنبالش بدوم! حقیقت اینه که من با دلار و ارز از زمینای خاکی منوچهری شروع کردم.
_ منوچهری که آسفالته!
_ آره لامصب الان آسفالت شده. برای همین وقتی زمین خوردم دیگه نتونستم از اول شروع کنم!
_ چرا؟ زمین خاکی گیر نیاوردی؟
_ نه. عادتمون دادن به چمن مصنوعی. تند و تند مثل مجتبی جباری ربات صلیبی پاره میکردیم. بعدشم که گفتن نون تو بورسه، ما هم رفتیم سمت بورس.
_ حالا واقعا نون تو بورسه؟
_ نون که تو همون جانونیه! شاید آب تو بورس باشه.
_ راست میگن بورس تخصص میخواد؟
_ نه بابا اینارو میگن دست زیاد نشه. وگرنه من خودم اولش با شیر یا خط رفتم جلو، الان به جایی رسیدم که دیگه با قطب نما هم نمیتونم راهمو پیدا کنم!
_ حالا وقتی خودت چیزی بلد نبودی چرا به بقیه مشاوره میدادی؟
_ تقصیر خودشون بود. هر چی میگفتم گوش میکردن. مثلا میگفتم اینهاگ سرخسه! سرعت سوددهیش رکورد اوسین بولتو زده. اونام باور میکردن سهامش رو میخریدن.
_ حالا اگه یه روز سهام چه فروشنده چه خریدار همه مثبت بخوره چی؟؟
_ اون روز دیگه روز پیوند عاطفههاست، بین خریدار و فروشنده!
_ الان به چی میخوای اعتراف کنی؟
_ من اشتباه میکردم. من اشتباه میکردم که به بقیه میگفتم نون تو بورسه.
_ مگه نیست؟
_ نه نیست. من با صدای بلند اعتراف میکنم نیست. به جان خودم که نون تو بورس نیست. باور کنید نون تو بورس نیست. نون الان تو وام گرفتن و پس ندادنه. آشنا برای وام سراغ نداری؟!