شماره ۴۶۶ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۱۴ دي
صفحه را ببند
خاطرات سولفرینو

من درصدد بودم به بهترين نحوى كه مى‌توانستم مراكزى را كه بيشتر از همه دچار كمبود هستند سر و سامان دهم، مخصوصا يكى از كليساهاى كاستيليون را كه بر روى مرتفع‌ترين قسمت برسيا و در قسمت چپ ورودى آن قرارداشت، انتخاب كردم و فكر مى‌كنم شيزا مگيور« Chiesa Maggiore» ناميده مى‌شد.  حدود 500 سرباز در آن‌جا جمع شده و بيشتر از 100 تاى ديگر در مقابل كليسا، بر روى كاه و پوشال گذاشته شده بودند و نوارهايى از كرباس براى حفاظت در مقابل نور خورشيد داشتند.
زنان وارد كليسا شدند و با شيشه‌ها و قمقمه‌هاى پر از آب از فردى به فرد ديگر مى‌شتافتند تا عطش آنها را فرو نشانند و جراحت و زخم‌هايشان را مرطوب كنند.
بعضى از اين دخترانى كه به اقتضاى شرايط پرستار بودند بسيار زيبا و جذاب بودند. مهربانى و ملايمت، نگاه‌هاى اشک‌‌آلود و دلسوزانه و مراقبت‌هاى بى‌دريغ آنها باعث مى‌شد كه شجاعت و شهامت بار ديگر در دل‌هاى بعضى از بيماران زنده شود.  كودكان آن طرف با سطل‌ها، قمقمه‌ها و شيشه‌هاى آب، بين كليساها و چشمه‌هاى آب نزديك، با سرعت در رفت‌وآمد بودند. بعد از توزيع آب، جيره‌ سوپ و گوشت آب پز توزيع مى‌شد كه متصديان بخش تداركات دستور داشتند آنها را به مقادير زيادى آماده كنند.
ادامه دارد...


تعداد بازدید :  107