پیرامونمان کسانی هستند که همواره از اخلاق، آزادی و دموکراسی، حقوق بشر، حقوق زنان و.... دم میزنند، اما چنین ارزشهایی در زیست روزمره آنها نمودی ندارد. کسانی را میبینیم که هر چند روز، یک کتاب با درونمایههای سیاسی، اجتماعی یا فلسفی را به پایان میرسانند، اما در رفتارهای روزانهشان آنچنان غریزی برخورد میکنند که انسان را شگفتزده میکند، آنها توانایی ارتباط سازنده و همیشگی با دیگران را ندارد و... اما ایراد از کجاست؟ کجای چرخِ پرورش اخلاقی - اجتماعی ما لنگ میزند که در بسیاری از بزنگاههای فردی و اجتماعی، رفتار و گفتارمان دچار چنین دوگانگی ناامیدکنندهای است؟ دوستی میگفت از پرورشنایافتگی هوشمان است! «زوهار» و «یان» سه گونه هوشِ عقلانی (IQ)، عاطفی یا هیجانی (EQ) و هوش معنوی (SQ) را برای انسان تعریف میکنند. (IQ) وابسته به مهارتهای منطقی و زبانشناسی ماست که بیش از دیگر هوشها، سنجه کامیابیهای آموزشی به شمار میآید. (EQ) افراد را یاری میکند تا عواطف خود و دیگران را مدیریت کنند که نام دیگر آن هوش اجتماعی است. زوهار و یان (SQ) را هوش نهایی دانسته و آن را زمینه همه چیزهایی میدانند که ما به آنها باور داریم. اگر پایه بررسی رفتار افراد را این سهگانه بدانیم. بیگمان بسیاری از ما ایرانیان هوش اجتماعی پرورشیافتهای نداریم. ارزشهای نهفته در فرهنگ اجتماعی ما تنها در سطح شنیدن یا خواندن مانده و در جان و روانمان نهادینه نشدهاند. نهادهای کارا در پرورش هوش اجتماعی، مانند خانواده، آموزش و پرورش و دانشگاه در وظیفه خود در این زمینه، ناکام بوده و هر یک پرورش را به دیگری وانهاده و از آن شانه خالی میکنند. ما در آمیختهای از فرهنگ دیرینه و پرمایه گذشته، فرهنگ احساسی و غریزی خانواده و فرهنگ نوین جهانی، میلولیم و درجا میزنیم. یافتههای انسانشناسی و روانشناسی، ۵- ۶سال نخست زندگی را کاراترین دوران برای شکلگیری شخصیت انسان میدانند. این کودکان به مدرسه میآیند و با آموختههای پیش از مدرسه پس و از آن جامعه بزرگ میشوند، ازدواج میکنند و بچهدار میشوند و بچهها در این خانوادهها رشد میکنند و مدرسه میآیند و...... این چرخه با روندی بیمارگونه و آسیبزا به دوری بیپایان میماند که گذشته و حال و آینده را به نابودی میکشاند. اما راه چاره چیست؟ جان دیویی فیلسوف پراگماتیسم و اندیشهور آموزشی بر این باور است که «تفاوتی میان خرد و عمل، اخلاق و سود، آموزش و کنش نیست. آموختن عمل کردن است؛ یعنی با عمل کردن است که میآموزیم. بدینسان، اخلاق و عمل تفاوتی ندارند. بنابراین، اخلاق از تلاش انسان برای سازگاری با طبیعت و بهویژه سازگاری با انسانهای دیگر سرچشمه میگیرد.» از اینرو تنها از گفتن و خواندن آموزههای اخلاقی کاری بر نمیآید، باید این آموزهها را به روز کرده با جهان کنونی همخوان نموده و وارد رفتارهای اجتماعی کرد. باید همه گستره اجتماعی، کلاسی باشد برای آزمودن و آموختن. آموختن با دو رویکرد، آموزش پدر و مادرهای کنونی و آموزش پدر و مادرهای فردا. بزرگسالان را با روشهایی مانند گفتگو، نمایش، کارهای خیریه، دعوت برای همکاری در فرایندهای سیاسی - اجتماعی، پاکیزه کردن فضاهای شهری و عمومی، با به چالش کشیدن آموختههای سنتی آنها و.... با آموزههای اخلاقی – اجتماعی درگیر کرد. نوآموزان را در چهاردیواری مدرسه بهعنوان جامعهای کوچکتر، با همان روشها با آموزههای ارزشمند شهروندی... آشنا کرد. به این ترتیب هوش اجتماعی شهروندان کوچک و بزرگ را توانمندتر از پیش کرده و آیندهای اخلاقیتر، رفتارهایی انسانیتر و اجتماعی با پیوندهایی محکمتر را انتظار کشید. آیا این آرزو شدنی است؟ اگر امروز آغاز کنیم چند نسل دیگر تلاشهایمان به بار خواهد نشست؟ پس بجنبیم که خیلی زود، دیر میشود، یا شاید هم شده است!