در آخرين دقايق زندگىاش، من توانستم او را در پناه خود قرار دهم و دستمالى را بر روى سر شكافتهاش كه حالا فقط كمى تكان مىخورد قرار دهم. اگر چه هر خانهاى به يك بهدارى تبديل شده بود و هر خانوادهاى براى مراقبت از افسرانى كه درون خانه بودند كارهاى زيادى بر عهده داشت، من صبح روز يك شنبه موفق به گردآورى معدودى از خانمهايى شدم كه در حد توان و با زحمت زياد، به مجروحين كمك مىكردند. در اين شرايط قطع عضو و عمل جراحى در اولويت قرار نداشتند، بلكه غذا و مهمتر از همه آب و نوشيدنى بايد در بين افرادى كه از گرسنگى و تشنگى درحال مرگ بودند توزيع مىشد، بعد از آن مىشد زخمهايشان را بست وبدن پر از خون وگل آنها را كه پوشيده از حشرات بود، شستوشو داد؛ و تمام اين كارها در محيطى كثيف، گرم و سوزان در ميان بوهايى زننده و تهوع آور همراه با سوگوارىها و فريادهايى از درد و رنج انجام مىشد.
چيزى نگذشت كه گروهى از امدادگران داوطلب تشكيل شد. زنان لمباردى ابتدا به آنهايى كمك و رسيدگى مى كردند كه بلندتر از همه فرياد مىكشيدند، كه البته در بعضى موارد نسبت به ديگران اوضاع وخيمترى نداشتند.
ادامه دارد. . .