شماره ۴۶۴ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۱۱ دي
صفحه را ببند
كتاب سرمایه در قرن بیست و یکم با ترجمه اصلان قودجاني منتشر شد
«کینز» دوم، لقب تازه «پیکتی» از سوی رناني

شهروند| کتاب «سرمایه در قرن بیست‌ویکم»، نوشته «توماس پیکتی» که یکی از کتاب‌های پرفروش و پر سروصدای ‌سال‌جاری میلادی بود به همت مترجم توانمند متون اقتصادی آقای «اصلان قودجانی» و با نظارت محسن رناني ترجمه و توسط انتشارات «نقد فرهنگ» چاپ شد. محسن رناني مقدمه مفصلی (۳۶ صفحه) بر این کتاب نوشته‌ است که در ابتدای مقدمه نوشته شده است: «اگر مادر کارل مارکس مي‌دانست که فرزندش با افکار و نظریاتی که تولید خواهد کرد موجب شورش‌ها و انقلاب‌ها، کودتا‌ها، استبدادها، زندان‌ها، اعدام‌ها، ترورها و اردوگاه‌های کار اجباری خواهد شد که دستکم یکصد‌میلیون کشته روی دست بشریت خواهد گذاشت شاید پس از تولد او، هرگز
 بند نافش را گره نمي‌زد و اجازه مي‌داد فرزندش برای نجات جان یکصد‌میلیون انسان قربانی شود. مارکس، این پیامبر زمینی کمونیزم، افکارش با سرعتی بیش از هر پیامبر دیگری منتشر شد و به عمل درآمد، به‌گونه‌اي که تنها ظرف یکصد‌سال ‌پس از انتشار کتاب «سرمایه»‌اش گستره کشورهایی که افکار او در آنها حاکمیت سیاسی پیدا کرده بود یک‌سوم جمعیت جهان را در خود جای می‌دادند و این بیش از تعداد کل پیروان پر شمارترین دین جهان یعنی مسیحیت با سابقه‌اي دو‌هزارساله بود. با توجه به سلامت نفس و عشقی که به انسان در دل او موج مي‌زد، به گمانم اگر خود مارکس هم می‌دانست که نظریاتش چه بلایی بر سر بشریت خواهد آورد، اصولا به مدرسه نمي‌رفت و به کارگری مشغول مي‌شد و تن به استثمار سرمایه‌داران مي‌داد اما کتاب «سرمایه»‌اش را بر علیه سرمایه‌داری نمي‌نوشت.
و اکنون نزدیک به یک و نیم قرن پس از انتشار جلد اول کتاب «سرمایه»ی مارکس، کتاب دیگری به همین نام منتشر شده است که برای نویسنده لقب «مارکس مدرن» یا
«مارکس دوم» را به ارمغان آورده است. به‌راستی، توماس پیکتی، نویسنده کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» باید از این لقب خوشحال باشد یا ناراحت؟ نمي‌دانم پیکتی چه مي‌اندیشد اما من این لقب را برای او نمي‌پسندم. من برای پیکتی لقب «کینز دوم» را مي‌پسندم. به گمانم کاری که پیکتی کرد کاری از نوع کار کینز است نه از نوع کار مارکس. کینز، عدم تعادل‌های ساختاری در بازارهای آزاد سرمایه‌داری را در حوزه تخصیص نشان داد و پیکتی عدم تعادل‌های ساختاری آن را در حوزه توزیع و البته هر دو، برخلاف مارکس، به جای دستورالعمل براندازی، نسخه‌های درمانی نوشتند.
بزرگترین تفاوت مارکس و پیکتی این است که مارکس «تئوری را به خدمت عشق درآورد» و آنگاه مستبدینی چون استالین، «تئوری‌های معطوف به عشق» او را به ایدئولوژی تبدیل کردند و برای تسلط بر دنیای واقع و تغییر جبارانه زندگی اجتماعی و سیاسی جامعه خود، به خدمت گرفتند. اما پیکتی «عشق را به خدمت تئوری درآورد» و به همین علت تئوری او نه‌تنها به سادگی قابلیت تبدیل شدن به ایدئولوژی را ندارد بلکه از همان روز اول تولد، بدون هیچ خونریزی و با مسالمت دارد اثر خود را بر نگرش همه جهان و بر تغییر تدریجی جامعه بشری مي‌گذارد.....»


تعداد بازدید :  84